ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره برپشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود
و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.
خر به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! من می خواهم خر باشم،اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد
ادامه در پیوست
ادامه مطلب ...در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند
خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند
و بدینترتیب همدیگررا حفظ کنند.ولی خارهایشان یکدیگررادر کنار هم زخمی میکرد. مخصوصا که وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند.بخاطر هیمن مطلب تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند.و بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند
برای خوشحال کردن یک زن...
یک مرد فقط نیاز دارد که این موارد باشد :
یک دوست
یک همدم
یک عاشق
یک برادر
یک پدر
یک استاد
یک سرآشپز
یک الکتریسین
یک نجار
یک لوله کش
یک مکانیک
لباسای شیک میگیری
باباتو میکنی کچل
تا دماغتو کنی عمل
با موبایلت زنگ میزنی
عینک رنگ رنگ میزنی
این دل و اون دل میزنی
تا به موهات ژل بزنی
جنس لباست تریکو
موزیک الکس و انریکو
جورابای فسقلکی
روسری های الکی
خوشی با این تیپ خفن
الان قشنگی مثلا؟
خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها ٬ معادله ها٬ احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قاعده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسیدند و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
گریه های امپراتور - فاضل نظری
ادامه مطلب ...کتاب آفتاب در حجاب رو تازه خریدم!
هنوز کامل نخوندمش ! اما واقعا کتاب قشنگیه!
در واقع داستان کربلاست منتها بیشترش از ذهن حضرت زینبه!
نویسنده: سید مهدی شجاعی
نشر: نیستان
قسمتی از کتاب:
(این قسمت راجب فرستادن عون و محمد ٬ دو پسر حضرت زینب به میدان جنگه)
.... دونوجوانی که اکنون به سوی تو پیش می آیند ٬ثمرهی همین ازدواجند.
گرچه از مقام حسین می آیند ٬ اما مایوس و خسته و دلشکسته اند.
هر دو یلی شده اند برای خودشان.
به شاخه های شمشاد می مانند . هیچگاه به دید فروشنده٬ اینسان به آن ها نگاه نکرده بودی.چه بزرگ شده اند ٬ چه قد کشیده اند٬ چه به کمال رسیده اند.جان می دهند برای قربانی کردن پیش پای حسین ٬ برای باز پس دادن به خدا ٬ برای عرضه در بازار عشق.
علت خستگی و دلشکستگیشان را می دانی. حسین به آن ها رخصت میدان رفتن نداده است .
از صبح٬ بی تاب و قرار بوده اند و مکرر پاخ منفی شنیده اند.
پیش از علی اکبر ٬ بار سفر بسته اند اما امام پروانهی پرواز را به علی اکبر داده است و این آنها را بی تاب تر کرده است.
علت بی تابیشان را می دانی اما آب در دلت تکان نمی خورد. می دانی که قرار نیست اینها دنیای پس از حسین را ببینند . و ترتیب و توالی رفتن هم مثل همهی ظرائف دیگر ٬ پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.
لوحی که پیش چشم توست.
و اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود ٬ غرض از زادن چه بود؟
اینهمه سال ٬ پای دو گل نشسته ای تا به محبوبت هدیه اش کنی. همهی آن رنج ها برای امروز سپری شده است و حالا مگر می شود که نشود....
حتی اگرهمه ی ابرهاهم ببارند
گل های قالی هرگز نخواهندرویید
این قانون زیرپاماندن است...