خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

آفتاب در حجاب

کتاب آفتاب در حجاب رو تازه خریدم! 

هنوز کامل نخوندمش ! اما واقعا کتاب قشنگیه!  

در واقع داستان کربلاست منتها  بیشترش از ذهن حضرت زینبه! 

  

 

نویسنده: سید مهدی شجاعی 

نشر: نیستان 

قسمتی از کتاب:  

(این قسمت راجب فرستادن عون و محمد ٬ دو پسر حضرت زینب به میدان جنگه)  

.... دونوجوانی که اکنون به سوی تو پیش می آیند ٬ثمره‌ی همین ازدواجند. 

گرچه از مقام حسین می آیند ٬ اما مایوس و خسته و دلشکسته اند. 

هر دو یلی شده اند برای خودشان. 

به شاخه های شمشاد می مانند . هیچگاه به دید فروشنده٬ اینسان به آن ها نگاه نکرده بودی.چه بزرگ شده اند ٬ چه قد کشیده اند٬ چه به کمال رسیده اند.جان می دهند برای قربانی کردن پیش پای حسین ٬ برای باز پس دادن به خدا ٬ برای عرضه در بازار عشق. 

علت خستگی و دلشکستگیشان را می دانی. حسین به آن ها رخصت میدان رفتن نداده است . 

از صبح٬ بی تاب و قرار بوده اند و مکرر پاخ منفی شنیده اند. 

پیش از علی اکبر ٬ بار سفر بسته اند اما امام پروانه‌ی پرواز را به علی اکبر داده است و این آنها را بی تاب تر کرده است. 

علت بی تابیشان را می دانی اما آب در دلت تکان نمی خورد. می دانی که قرار نیست اینها دنیای پس از حسین را ببینند . و ترتیب و توالی رفتن هم مثل همه‌ی ظرائف دیگر ٬ پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.  

لوحی که پیش چشم توست. 

و اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود ٬ غرض از زادن چه بود؟ 

اینهمه سال ٬ پای دو گل نشسته ای تا به محبوبت هدیه اش کنی. همه‌ی آن رنج ها برای امروز سپری شده است و حالا مگر می شود که نشود....

 

باز آی...

باز آی که تا به خود نیازم بینی 

بیداری شب های درازم بینی 

 

هر روز دلم در غم تو زار ترست 

وز من دل بی رحم تو بی زار ترست 

 

بگذاشتیم ٬ غم تو نگذاشت مرا 

حقا که غمت از تو وفادار ترست 

 

~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~ 

 

 

 

پ.ن۱: پریشب تا ۴ صبح داشتم اینو می خوندم(کسی می آید از مریم ریاحی) 

پ.ن۲: جزو اولین رمانایی بود که داستانش نزدیک بود به زندگی عام مردمی! 

پ.ن۳: یعنی مثلا مثه همخونه نبود یه اتفاق جدا از این فرهنگ بیافته! 

پ.ن۴: کلا به همه پیشنهاد می کنم که بخوننش! چون واقعا محشره! 

پ.ن۵: داستانشم نمی گم! یعنی کلا تو عمرم کم پیش اومده که خلاصه ی کتابو واسه کسی توضیح بدم 

پ.ن۶: این شعره هم مال کتابه!

زن من + معرفی کهنه های همیشه نو

یک زنی دارم که گلین باجیه 

صبح تا شب مشغول وراجیه 

 

هیچی بلد نیست به جز اشکنه 

هر چی به دستش برسه می شکنه 

 

وای از اون روزی که مهمون داریم 

مرغ و مسما و فسنجون داریم 

 

تا که میگم راه برو شل میشه 

زود کف دستش پر تاول میشه 

 

تا که میگم کار بکن شل میشه 

خودشو به اون راه میزنه خل میشه 

 

حرف به گوشش می زنم کر میشه 

یا که دور از جون کمکی خر میشه 

 

کی میشه این خانم پر فیس و باد  

با من بی چاره کمی راه بیاد

ادامه مطلب ...

کاریکلماتور زمان

سناریو هایی که گذشته نوشته ،

حال کارگردانی می کند ،

و آینده آن را به اجرا در می آورد

*********************************

از سوراخ حال همیشه دوبار گزیده می شویم:

یک بار توسط گذشته ، یک بار توسط آینده

********************************

گذشت نکردی و گذشته است

حالی نکرده ای و اکنون دیگر از حال رفته ای

آینه را از چه معطل کرده ای؟

*******************************

دیروز جنسی است که دست دوم شده

امروز جنسی است که آکبند است

فردا جنسی است که هنوز به بازار نیامده

*********************************

دیروز اگر پدر بدی باشد

امروز پسر خوبی نمی شود

و فردا نوه ای نا خلف می گردد

********************************

انگار همین دیروز بود که می گفتی:

شاید فقط سی بار دیگر بتوانم

شکوفه زدن گیلاس ها را ببینم

امروز می گفتی:

شاید فقط ده بار دیگر ...

فردا چه خواهی گفت...؟

******************************

به دیروز که می رسم با خودم می گویم:

شاید وقتی دیگر!

به امروز که می رسم با خودم می گویم:

برو ببینم حال نداریم!

فردا را که می نگرم می گویم:

آرزو بر جوانان عیب نیست!

*******************************

دیروز ماری بود که از میان دستانم لغزید

امروز ماری است که مرا گزید

فردا هیچ کس مرا ندید!

ادامه مطلب ...

دژ دیجیتال

کتاب دژ دیجیتال از دن براون ( خالق کد داوینچی ) رو براتون گذاشتم که باهاش آشنا بشین: 

 

ادامه مطلب ...

شعر از در امتداد حسرت+ معرفی در امتداد حسرت

شب سردی است و من افسرده 

 

راه دوری است و پایی خسته 

 

تیرگی هست و چراغی مرده 

 

می کنم تنها از جاده عبور 

 

دور ماندند ز من آدم ها 

 

سایه ای از سر دیوار گذشت 

 

غمی افزود مرا بر غم ها 

 

فکر تاریکی و این ویرانی 

 

بی خبر آمد تا با دل من 

 

قصه ها ساز کند پنهانی 

 

نیست رنگی که بگوید با من 

 

اندکی صبر ٬ سحر نزدیک است 

 

هر دم این بانگ بر آرم از دل: 

 

وای این شب چقدر تاریک است 

 

ادامه مطلب ...

شعر از همخونه + معرفی همخونه

روز اول با خود گفتم 

 

دیگرش هرگز نخواهم دید 

 

روز دوم باز می گفتم 

 

لیک با اندوه و با تردید 

 

روز سوم هم گذشت اما 

 

بر سر پیمان خود بودم 

 

ظلمت زندان مرا می کشت 

  

باز زندان بان خود بودم 

 

آن من دیوانه‌ی عاصی 

 

در درنم های و هوی می کرد 

 

مشت بر دیوار ها می کوفت 

 

روزنی را جست و جو می کرد 

 

می شنیدم نیمه شب در خواب 

 

های های گریه هایش را 

 

در صدایم گوش می کردم 

 

درد سیال صدایش را 

 

شرمگین می خواندمش بر خویش 

 

از چه بیهوده گریانی؟ 

 

در میان گریه می نالید: 

 

دوستش دارم٬ نمی دانی؟! 

 

روز ها رفتند و من دیگر 

 

خود نمی دانم کدامینم  

آن من سر سخت مغرورم 

 

یا من مغلوب دیرینم؟! 

 

بگذرم گر از سر پیمان  

 

می کشد این غم دگر بارم 

 

می نشینم شاید او آید 

 

عاقبت روزی به دیدارم 

 

                                            از فروغ فرخزاد 

 

*********************************** 

 

پ.ن ۱:بالاخره تعطیل شدیم!!!!!!!!!!!!!!! 

پ.ن ۲: رمان همخونه رو در عرض کمتر از ۲۴ ساعت خوندم .واقعا قشنگ بود

 

ادامه مطلب ...

قصه های عجیب

اسم کتاب: قصه های عجیب 

 

گردآوری:هلن کرسول 

 

ترجمه:امیر مهدی حقیقت 

 

نشر ماهی   

 

تعداد صفحه:۱۳۵ 

 

قیمت:۱۴۰۰ تومان

 

******************************************** 

 

--------------------------------- 

دینو بوتزاتی 

کت جادویی 

 

من همیشه از شیک پوشی و خوش لباسی لذت می برم.با این حال معمولا به لباس های اطرافیانم چندان توجهی ندارم.  ولی یک شب در مهمانی دوستی در میلان٬ توجهم به مردی حدودا ۴۰ ساله جمع شد که به دلیل زیبایی بی چون و چرای کت و شلوارش در میان مهمانان مجلس می درخشید.

من او را نمی شناختم .اسمش را هم نمی دانستم.اولین بار بود می دیدمش.در طول مهمانی فرصتی پیش آمد و متوجه شدم نزدیکش ایستاده ام.کم کم سر حرف باز شد .مردی با نزاکت و مودب بود اما چندان سر حال به نظر نمی رسید.تا جایی که یادم می آید، با صمیمیتی بیش از حد از لباس آراسته اش تعریف کردم-کاش خدا نگذاشته بود-و حتی به خودم جرات دادم و پرسیدم خیاطش چه کسی بوده. 

(خیلی طولانیه حال نوشتن ندارم) 

لباس را در خانه تحویل گرفتم..... یکی از سه شنبه های ماه آوریل بود و باران می آمد .لباس را که پوشیدم(کت و شلوار و جلیقه)دیدم بر خلاف مشکلی که با تمام لباس های نو داشتم،این لباس اندازه اندازه است و هیچ جاش تنگ یا گشاد نیست. 

من توی جیب  راست کتم ، هیچ وقت چیزی نمی گذارم.کارت هام را همیشه می گذارم توی جیب چپم .عادتم همین است.برای همین به شدت جا خوردم وقتی فقط بعد از چند ساعت، دردفترم تصادفا دستم را توی جیب راستم کردم و دستم به تکه ای کاغذ خورد.یعنی ممکن بود صورت حساب خیاط باشد؟ 

نه .یک اسکناس ده هزار لیره ای بود! 

روی تخته سیاه جهان ٬با گچ نور بنویس

ای نور ما 

ای سور ما 

ای دولت منصور ما  

جوشی بنه در شور ما  

تا می شود انگور ما 

 

*********************************** 

 

اسم کتاب: روی تخته سیاه جهان ٬ با گچ نور بنویس 

 

نویسنده: عرفان نظر آهاری 

 

انتشارات: نور ونار 

 

قیمت: ۲۲۰۰ تومان 

 

تعداد صفحه:۵۰  

 

 

 

 

پرنده ماهی 

 

آن پرنده عاشق است 

عاشق ستاره ماهی ای 

که مثل یک نگین نقره ای 

روی دست آب برق می زند 

ماهی لباس نقره ای هم عاشق است 

عاشق پرنده طلایی ای 

که مثل سکه 

توی مشت آفتاب 

برق می زند 

آن پرنده را ولی چطور  

می شود به ماهی اش رساند 

خطبه‌ی عروسی 

این دو عاشق عجیب را ولی چطور 

می شود میان ابر و آب خواند! 

هیچ کس 

تاکنون 

سفره ای برای عقد ماهی و پرنده‌ای نچیده است

هیچ کس پرنده ماهی‌ای ندیده است  

                        *   

 

یک شب ولی  

مطمئنم عشق بال می شود 

راهی 

جاده های روشن خیال می شود 

ماهی ای 

می پرد به سمت آسمان 

یک شبی 

مطمئنم عشق باله می شود 

راه های دور 

مثل کاغذی مچاله می شود 

و پرنده ای شنا کنان 

می رود به قعر آب های بیکران 

 

                    * 

 

بعد از آن  

روی نقشه های عاشقی 

سرزمین تازه ای 

آفریده می شود 

و پرنده ماهی ای 

بال و پر زنان ٬ شنا کنان 

هم در آب و هم در آسمان 

دیده می شود.

در حلقه رندان

اسم کتاب: در حلقه رندان (مجموعه شعر)

مجموعه نویسندگان  

انتشارات :سوره مهر  

تعداد صفحه:۱۸۳ 

قیمت:۲۴۰۰ تومان 

 

 

 

 

 

 

شعر گفت و گو با حافظ  

محمد رضا عالی پیام (هالو) 

 

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس  

دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس  

 

گفتم سلام خواجه ٬گفتا علیک جانم 

 

گفتم کجا روانی ؟ گفتا که خود ندانم 

 

گفتم بگیر فالی٬ گفتا نمانده حالی 

 

گفتم چگونه ای؟ گفت در بند بی خیالی 

 

گفتم که تازه تازه ٬شعر و غزل چه داری 

 

گفتا که می سرایم شعر سپید٬باری 

 

گفتم ز دولت عشق ٬ گفتا که کودتا شد 

 

گفتم رقیب ؟ گفتا بد بخت کله پا شد 

 

گفتم کجاست لیلی٬ مشغول دلربایی؟ 

 

گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی 

 

گفتم بگو ز خالش٬ آن خال آتش افروز 

 

گفتا عمل نموده دیروز یا پریروز 

 

گفتم بگو ز مویش٬گفتا که مش نموده   

گفتم بگو ز یارش ٬گفتا ولش نموده  

 

گفتم چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون ؟ 

 

گفتا گشته محتاج گرد و افیون 

 

 

*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤*¤* 

 

وای خدا آخه من چی کار کنم از بس که درس داریم  

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

 

دارم دیوونه میشم.!!!! 

 

اون پایین مایینا یه نظر سنجی گذاشتم بهش جواب بدین خدا رو خوش میادا!!!!