خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خط ها+ مادر بزرگ!

خطی کشید روی تمام سوال ها 

تعریف ها ٬ معادله ها٬ احتمال ها 

 

خطی کشید روی تساوی عقل و عشق 

خطی دگر به قاعده ها و مثال ها 

 

خطی دگر کشید به قانون خویشتن 

قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها  

 

از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید 

خطی به روی دفتر خط ها و خال ها 

 

خط ها به هم رسیدند و به یک جمله ختم شد 

با عشق ممکن است تمام محال ها 

 

گریه های امپراتور -  فاضل نظری          

حدودای سال ۸۱-۸۲ تو تابستون بیشتر خونواده جمع شدیم و رفتیم شمال-کلاردشت- 

چه کیفی داد اون سال! 

تو جاده چالوس یه کمپ هست که ما بهش می گیم عمو سید و همیشه همونجا میریم! 

اون سالم رفیتم همونجا! 

تو این همه سالی که اونجا می رفتیم هیچ سرو صدایی نبود! 

همیشه خلوت بود! 

اما اون سال یه عالمه از این پسرای اراذل اومده بودن اون طرف رودخونه ی بزرگی که اونجا بود  با ارکستر داشتن می زدن و می رقصیدن! 

مادر بزرگ منم خیلی دلش از اونا گرفت و یه نفرین کوچولوشون کرد! (البته نفرین که نه! مثلا گفت اینا چین و از این حرفایی که مادربزرگا الان میزنن!)

یه هفته بعدش خبر اومد که سیل اومده و همه ی ارکسترشون و آدماشو آب برده!  

شاید بگین اون نفرینه چیو چیو چی بوده!  

اما واسه خود من واضح بوده و هست که حداقل یکی از دلایلش که اونا از بین رفتن همین بوده!

اونوخ بود که هممون فهمیدیم ٬ چه قدر نفرین یه مادر پاک زود میگیره! 

مادربزرگم ۲ سال پیش مرد اما هنوزم هممون به یادشیم!

نظرات 6 + ارسال نظر
علی اکبر سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 02:05 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
من سره تعظیم فرو میارم .. خوبی؟ یعنی شبیه شبیه شونی دیگه
من مخلص شما و مادربزرگ خدابیامرزتون هم هستم ..
خوبه ... بی خیال ما شو
من اصلا دوست ندارم

مهرداد یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 10:12 ب.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

خدا روح مادربزرگتو ایشاا... شاد کنه.
ولی کاش یه نفرینی این استادای بی رحم مارو هم میکرد!!

سلام
مرسی
چشم!
اگه یه شب اومد تو خوابم میگم که استادای شما رو هم نفرین کنه!!!!

علی اکبر شنبه 25 دی 1389 ساعت 11:00 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
شعر زیبایی بود .. واقعا اشعار فاضل حرف ندارن .. این انتخاب هم حرف نداشت

درباره اونها خوب نمیشه گفت نفرین مادربزگ مرحوم شما کارساز بوده .. نمیشه هم منکرش شد ... یه اتفاق میتونسته پیش اورنده این حادثه باشه ... البته نفرین مادر بزرگ شما از ته دل نبوده و من نمی خوام پاکی مادربزرگت رو زیر سوال ببرم اما میدونم که مهر مادری مادر بزرگت و رافت ی که مادر ها دارن هیچوقت کسی رو اینگونه نفرین نمی کنن و به نظر من مادر بزرگ شما هم این کارو نکرده .. بلکن براشون از خداوند عف بخشودگی هم خواسته ...

بگذریم ... تو که به مادر بزرگت نرفتی که

اتفاقا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من تو خونواده از همه بیشتر به مامان بزرگم رفتم!!!!!!!!!!!!!!
دوست داری یه نفرین کوچولوت بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نازنین شنبه 25 دی 1389 ساعت 04:36 ب.ظ http://2009morning.blogfa.com/

سلااااااااااام شوطوری ؟! ملسی می سری بهم

مطلب زیبایی بید

سعیده ؟ الآن شما مدرسه اید تا 7 ؟

پیمان شنبه 25 دی 1389 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام آجی ...
خیلی قشنگه. خوشم اومد.

راهی شنبه 25 دی 1389 ساعت 04:19 ب.ظ http://www.baheri54.com

سلام سعیده جان

شعر بسیار زیبایی بود بخصوص مصرع آخر آن :
باعشق ممکن است تمام محالها.

در ضمن نفرین کردن آن جوانها صرفا بخاط زدن ورقصیدن وشادی کردن فکر نمی کنم زیاد منصفانه بوده باشد!!!

خدا مادربزرگتان را بیامرزد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد