خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

استرسی بیش از بقیه ی اوقات!

امروز یک روز زیبای بهاری بود و البته با کمی بیشتر از همیشه استرس!

استرس خودم به خاطر مسایلم کم بود که فاطمه هم استرس عموش را که عمل قلب داشت بهم داد

از اضطرابش حتی اب هم نمی تونست بخوره

ساعت 12عملش تموم می شد و فاطمه از ترس خبری ناگوار حاضر نشد به کسی زنگ بزنه

اخر راضیش کردم! خودم رفتم و موبایلشو از دفتر که ته سالن بود گرفتم!

فقط قفل گوشیشو باز کردم!اس ام اسش باز بود و  کسی که حتی اسمش رو هم ندیدم نوشته بود:فاطمه جان عمل عمو به خیر گذشت!

موبایلو گذاشتم تو دست معلممونو  توی راهرو فریاد فاطمه فاطمه می زدم

از شنیدن خبر اونقدر خوشحال شد که تا 2ساعت بعد که باهاش بودم داشت می لرزید و ذکر می گفت

تموم مدت بعدش داشتم به این فکر می کردم که اگه خدایی نکرده قرار بود خبر بدی بهش می دادم باید چطوری بهش می گفتم!o_O

تا حالا واستون یه همچین چیزی پیش اومده؟ شماها چیکار کردین؟

anastazia's lyrics

DAncing bears, painted wings

THings I almost remember

And a song someone sings

ONce upon a December


SOMEONE holds me safe and warm 

Horses prance through a silver storm

Figures dancing gracefully

Across my memory


Far away , long ago

Glowing dim as an ember 


THings my heat used to know

Once upon a December

....

Things my heart used to know

It yearns to remember


ANd the song someone sings

Once upon a December. ..


 عاشق این اهنگم....