خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

دختر

مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد .مرگ نیز با مرد هم ریشه است.

زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است .

دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشه واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی توجه کنید . واژه daughter نیز همین دختر است . gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده.در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت .

دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد . آمده است.

اما پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند.

پوست در، به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است

در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی ( فَیلی ) هنوز پسوند « دَر » به کار می رود . مانند « نان دَر » که به معنی « کسی است که وظیفه ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد .»

حرف « پـِ » در « پدر » از پاییدن است . پدر یعنی پاینده کسی که می پاید . کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید .پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فاذر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ «پدر» !

خواهر ( خواهَر )از ریشه «خواه » است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است . خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است .

بَرادر نیز در اصل بَرا + در است . یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما .

« مادر » یعنی « پدید آورنده ی ما »  

 

                            ++++++++++++ 

این به ایمیلم اومده بود! کسی راجبش چیزی شنیده ؟!؟!؟!؟

فکر کن

سلام دوستان! 

این پاور پوینتو دانلود کنید و با دقت بهش نگاه کنید! 

شاید یه تحولی توی شما پیدا شد! 

 

http://www.mediafire.com/?s3ta3isvdo245b6

عاشقم اما خجالت می کشم .... !

داستان رو بخونید ببینید چقدر ساده یک عشق را از دست داد خوب شما به این سادگی از این ماجرا نگذرید این داستان معنی و مفهوم نهفته ای رو دارد.

 

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو داداشی
صدا می کرد.به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمیکرد. اخر کلاس پیش من اومد و جزوه ی جلسه ی پیش رو خواست منم جزومو بهش دادم. بهم گفت: متشکرم داداشی و گونه منو بوسید.
میخوام بهش بگم ،می خوام که بدونه ،من نمی خوام فقط داداشی باشم. من عاشقم . اما ........ من خیلی خجالتی هستم......... علتشو نمیدونم.
تلفن زنگ زد ، خودش بود،گریه می کرد،دوست پسرش قلبشو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمی خواست تنها باشه. من هم اینکارو کردم.وقتی کنارش روی کاناپه نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمای معصومش بود . ارزو می کردم عشقش متعلق به من باشه . بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت: متشکرم و گونه منو بوسید.
می خوام بهش بگم، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط داداشی باشم. من عاشقشم. اما ....... من خیلی خجالتی هستم.......... علتشو نمیدونم.
روز قبل از جشن دانشگاه پیشم اومد و گفت: قرارم بهم خورده، اون نمی خواد با من بیاد. من با کسی قرار نداشتم . ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگر زمانی هیچکدومون برای مراسم پاتنر قرار نداشتیم با هم باشیم درست مثل خواهر و برادر. ما هم با هم به جشن رفتیم . جشن به پایان رسید من پشت سر اون، کنار در خروجی ،ایستاده بودم. تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیباش و اون چشمای همچون کریستالش بود. ارزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمیکرد و من اینو می دونستم به من گفت: متشکرم . شب خیلی خوبی بود و گونه منو بوسید .
می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط داداشی باشم . من عاشقم . اما ........ من خیلی خجالتی هستم ....... علتشو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یه هفته ، یک سال ......... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره .
می خواستم که عشقش متعلق به من باشه اما اون به من توجهی نمیکرد و من این رو می دونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در اغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و اروم گفت : تو بهترین داداشی دنیا هستی . متشکرم و گونه منو بوسید.
می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط داداشی باشم . من عاشقشم . اما.......من خجالتی هستم .......علتشو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، توی کلیسا ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که بله رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد . با مرد دیگه ای ازدواج کرد . من می خواستم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو می دونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره بیرون رو به من کرد و گفت: تو اومدی؟ متشکرم.
می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام که فقط داداشی باشم . من عاشقشم . اما ....... من خیلی خجالتی هستم .......علتشو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه می کنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یک نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته بود و این چیزی هست که اون نوشته بود:
تمام توجهم به اون بود. ارزو می کردم که عشقش برای من باشه . اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو می دونستم . من می خواستم بهش بگم، می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من داداشی باشه من عاشقش هستم . اما .......من خجالتی ام ........ نمیدونم چرا ........... همیشه ارزو داشتم که به من بگه دوستم داره .
 
ای کاش این کارو می کردم ای کاش بهش می گفتم که چقدر دوستش دارم.


با خودم فکر می کردم و گریه می کردم

نرو

نرو از پیشم نرو  

رفتنتو باور ندارم 

 

اگه تو بری از اینجا 

بدون که من کم میارم 

 

نرو از پیشم نرو 

چشاتو از چشام نگیر 

 

اگه بگیرم من جلوتو 

دیگه هیچوقت نمیشه دیر 

 

اگه از پیشم بری 

بدون تو من میمیرم 

 

اگه که تو پیشم نباشی 

تپش رو از قلب می گیرم 

 

بیا بمون اینجا پیشم 

بدون تو دیوونه میشم 

 

اگه تو بمونی پیشم 

تا ابدت عاشقت(یا من فدات) میشم 

 

                                  سعیده 

 

+++++++++++++++++++++++ 

زیاد جدی نگیرین 

کلا جمع دوستیم جو گیر شدیم هر کدوم مون یه شعر از خودمون ول کردیم

وقتی که آسمان به زمین آید ...

پارک ساحلی هیتاچی (در ترجمه تحت اللفظی زبان ژاپنی هیتاچی به معنای "سپیده دم" است) در ژاپن دارای بخش های مختلفی برای گذران اوقات فراغت خانواده ها از جمله شهر بازی، استخر، زمین های ورزشی چند منظوره، باغ وحش و... می باشد. محل این پارک قبلا متعلق به پایگاههای نظامی ایالات متحده بود که در سال 1973 به دولت ژاپن منتقل شد و در سال 1991 بخش کوچکی از پارک به مساحت 70 هکتار مورد بهره برداری قرار گرفت. در حال حاضر افزایش فضای این پارک به 120 هکتار و در طرح توسعه به 350 هکتار خواهد رسید.

وجه تمایز این پارک مدرن با دیگر پارک های هم سطح خود در ژاپن بوستان گل این پارک است که در بهار خانواده ها را برای دیدن زیبائی های این بوستان به این پارک می کشاند. چراکه پارک زمینه برگزاری جشنواره های گل با رنگ های مختلف به طور خاص را دارد. از قبیل: شکوفه های گیلاس ، لاله ، daffodils ، خشخاش و همچنین نیلوفرهای آبی که هارمونی خاصی را به فضای این پارک می بخشد.

وقتی چشم انداز چهار و نیم میلیون نیلوفر آبی در تپه های این پارک را می بینید به گونه ای در این فضای نیلگون و یکپارچه قرار می گیرید که انگار آسمان به زمین آمده ...


 لطفا تا باز شدن کامل عکسها شکیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را انتخاب کنید
وقتی که آسمان به زمین آید | www.Persian-Star.org

ادامه مطلب ...

بازی زندگی

فرض کنید زندگی همچون یک بازی است .
قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید
جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند.
پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین ، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد ،
اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.

او در ادامه میگوید :
آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از
 خانواده  ،  سلامتی  ،  دوستان  و  روح خودتان

و توپ لاستیکی همان
 کارتان  است.

سوالهای من

چرا  مردم با یه آدم معروف دوست می شن؟ 

چرا وقتی با یه آدم معروف یا مشهور دوست میشن احساس غرور می کنن؟
چرا مردم فکر می کنن آدم های مشهور یه فرقی با بقیه دارن؟ 

چرا وقتی یه بحثی میشه (راجب یه آدم مشهور)همه سعی در اظهار فضل دارن و اگه کسی با اون فرد حرف زده باشه خیلی بزرگ نشون داده میشه؟ 

چرا ما همیشه دلمون می خواد توی مسابقات شرکت کنیم ؟ 

چرا وقتی میریم توی مسابقه ها همیشه دوست داریم مقام اول رو بیاریم؟ 

چرا وقتی یه عالمه مدال و کاپ و .... داریم فکر می کنیم یه آدم بزرگی شدیم؟ 

چرا بچه ها بعضی معلما رو با اینکه خیلی جدی هستن بیشتر از بعضی از معلم های شوخ دوست دارن؟ 

چرا مردم می ترسن که سوالاتشونو از نزدیکانشون بپرسن؟ 

چرا بعضی وقتا درباره ی مهم ترین مسائل زندگی با کسایی مشورت می کنیم که ربطی به این موضوع ندارن یا اصلا چیزی راجبش نمی دونن؟؟؟