خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

زندگی یعنی چی؟؟؟

 

نمی دونم چرا بعضیا که جنبه ی یه جاهایی رو ندارن میان و اونجاها عضو میشن!

بعدش شروع می کنن به مسخره کردن آدم

خیلی آدمای بی جنبه ای هستن به نظر من!

ممکنه خودشون ندونن که من می دونم اونا مسخرم کردن!

ولی اگه شما ۳-۴ تا اینو می خونین بدونین که من فهمیدم که مسخرم کردین!

و اینو میذارن پای کم عقلی خودتون!

دیگه بقیش مشکل خودتونه که متن ادبی رو نمی تونین ازمتن عاشقانه تشخیص بدین!

 

پ.ن:ببخشید دلم داشت می ترکید ! از نگفتن اینا 

ادامه ی این  شعر از سهراب تو پیوسته... 

 

شب آرامی بود

  می روم در ایوان، تا  

 بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم 

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست....

ادامه مطلب ...

دنگ

دنگ ....دنگ..... 

ساعت گیج زمان در شب عمر 

می زند پی در پی زنگ 

زهر این فکر که این دم گذر است 

می شود نقش به دیوار رگ هستی من . 

لحظه ام پر شده از لذت 

یا به زنگار غمی آلوده است. 

لیک چون باید این دم گذرد٬ 

پس اگر می گریم 

گریه اما بی ثمر است. 

و اگر می خندم 

خنده ام بیهوده است . 

 

 

دنگ....دنگ.... 

لحظه ها می گذرد. 

آنچه بگذشت نمی آید باز. 

قصه ای هست که هرگز دیگر  

نتواند شد آغاز. 

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ  

بر لب سرد زمان ماسیده است. 

تند بر می خیزم  

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز 

رنگ لذت دارد٬ آویزم٬ 

آنچه می ماند از این جهد به جای: 

خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم. 

و آنچه بر پیکر او می ماند: 

نقش انگشتانم. 

 

دنگ.... 

فرصتی از کف رفت. 

قصه ای گشت تمام. 

لحظه باید پی لحظه گذرد 

تا که جان گیرد در فکر دوام٬ 

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر٬ 

وا رهانیده از اندیشه ی من رشته ی حال 

وز رهی دور و دراز 

داده پیوندم با فکر زوال. 

 

پرده ای می گذرد٬ 

پرده ای می‌ آید: 

می رود نقش پی نقش دگر٬ 

رنگ می لغزد بر رنگ. 

ساعت گیج زمان در شب عمر 

می زند پی در پی زنگ: 

دنگ....دنگ....

تولد

تولد سه سالگی وبلاگمه

 

  View Image  

 

و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید 

و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست 

و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند  

و نخوانیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد  

و نخوانیم پلنگ از در خلقت برود بیرون 

و بدانیم اگر کرم نبود٬ زندگی چیزی کم داشت 

و اگر خنج نبود ٬ لطمه می خورد به قانون درخت  

و اگر مرگ نبود ٬ دست ما در پی چیزی می گشت 

و بدانیم اگر نور نبود ٬منطق زنده‌ی پرواز دگرگون می شد  

و بدانیم که پیش از مرجان ٬خلائی بود در اندیشه‌ی دریا ها ! 

 سهراب سپهری        

 

ادامه مطلب ...

بیمار

می کند خیره به یک نقطه نگاه

خوب در عمق نگاهش پیداست

سردی یاس و غم سنگینی

غیر از این هر چه بگوییم خطاست

توی این دخمه ی تاریک و عبوس

روی یک کهنه دشت بنشسته

از همه جای جهان چیست که او

به همین گوشه ی غم دل بسته

با زبانی که بود مبهم و گنگ

لب افسرده ی او می گوید

داستان ها همه از تلخی عمر

عمر گمگشته که او می جوید

بس که دیدست به خود زحمت و رنج

خورده پیشانی او چین و چروک

گرد ایام بر آن بنشسته

تن او لاغر و باریک چو دوک

غیر تنهایی و خاموشی ، غم

توی این دخمه نه با اوست کسی

شاید اوراست فقط این حسرت

که به مرگش نبود استرسی

حالتی ژرف به او بخشیده است

چشم هایش که کمی رفته فرو

خسته و بی حرکت می نگرد

پرده ی زندگی تیره ی او

می نهد گاه به لب سیگاری

تا رود فکر و خیال از بر او

می زند حلقه ی آبی رنگی

دود سیگار به دور سر او

  

                                                     سهراب سپهری

ادامه مطلب ...

تکه هایی از صدای پای آب

و نترسیم از مرگ 

مرگ پایان کبوتر نیست 

مرگ وارونه یک زنجره نیست 

مرگ در ذهن اقاقی جاریست 

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد 

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید 

مرگ با خوشه‌ی انگور میاید به دهان  

مرگ در هنجره‌ی سرخ-گلو می خواند 

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است 

مرگ گاهی ریحان می چیند 

مرگ گاهی ودکا می نوشد 

گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد 

و همه می دانیم 

ریه های لذت٬ پر اکسیژن مرگ است 

 

+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+ 

 

پ.ن۱:من ابله مرغون گرفتم embarrassed.gif : 19 par 18 pixels. 

پ.ن۲:فردا امتحان فیزیک داشتیم ٬تعطیلمون کردن.  

پ.ن۳:روضه داریم ٬اونوقت من نشستم تو اتاقم . 

پ.ن۴:فردا کریسمسه .کریسمستون مبارک!

پ.ن۵: چهارم تولدم بود Arabic Veil 

پ.ن۶:شب سال مادر بزرگمم بود. 

پ.ن۷:یه جوک:

۲ تا نی نی پهلوی هم خوابیده بودن.پسره به اون یکی میگه :تو دختلی؟
میگه :نمی دونم
-صبر کن الان بهت میگم
پسره میره زیر پتو وبرمی گرده میگه:آره تو دختلی.
-از کجا فهمیدی؟
-آخه جولابات صولتیه!

نشانی

خانه‌ی دوست کجاست؟  در فلق بود که پرسید سوار. 

آسمان مکثی کرد. 

رهگذر شاخه ‌ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید. 

 و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: 

 

نرسیده به درخت٬ 

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است 

و در آن عشق به اندازه‌ی پر های صداقت آبی است. 

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ٬ سر بدر می آرد٬ 

دو قدم مانده به گل 

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی 

و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد. 

در صمیمیت سیال فضا٬ خش خشی می شنوی: 

کودکی می بینی 

رفته از کاج بلندی بالا٬ جوجه بردارد از لانه نور 

و از او می پرسی 

خانه‌ی دوست کجاست؟

صدای پای آب

اهل کاشانم .

روزگارم بد نیست . 

تکه نانی دارم ٬خرده هوشی٬سر سوزن ذوقی . 

مادری دارم٬بهتر از برگ درخت. 

دوستانی٬بهتر از آب روان 

 

و خدایی که در این نزدیکی است: 

لای این شب بو ها٬پای آن کاج بلند. 

روی آگاهی آب ٬روی قانون گیاه . 

 

من مسلمانم 

قبله ام یک گل سرخ 

جانمازم چشمه٬ مهرم نور 

دشت٬سجاده‌ی من. 

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم 

در نمازم جریان دارد ماه٬جریان دارد طیف 

سنگ از پشت نمازم پیداست. 

همه ذرات نمازم متبلور شده است. 

من نمازم را وقتی می خوانم 

که اذانش را باد ٬گفته باشد سر گلدسته ی سرو 

من نمازم را٬ پی « تکبیره الاحرام» علف می خوانم. 

پی « قد قامت » موج . 

 

کعبه ام بر لب آب٬ 

کعبه ام زیر اقاقی هاست. 

کعبه ام مثل نسیم٬ می رود باغ به باغ٬می رود شهر به شهر. 

 

« حجر الاسود » من روشنی باغچه است. 

                                                                                            سهراب سپهری

 

======================================== 

======================================== 

 

پ.ن: از امروز می خوام صدای  پای آب سهراب رو تیکه تیکه بنویسم. 

منتظر بقیه‌اش باشین.

نقش(سهراب سپهری)

در شبی تاریک

که صدایی با صدایی در نمی امیخت

و کسی کس را نمی دیداز ره نزدیک

یک نفر از صخره های کوه بالا رفت

و به ناخن های خون الود

روی سنگی کند نقشی را و از ان پس ندیدش هیچ کس دیگر

شسته باران رنگ خونی را که از زخمتنش جوشیدو

روی سخره ها خشکید

از میان برده است طوفاننقش هایی را که

به جا ماند از کف پایش

گر نشان از هر کهع پرسی باز

بر نخواهد امد اوایش

سهراب سپهری

عشق پیدا بود موج پیدا بود

برف پیدا بود دوستی پیدا بود

کلمه پیدا بود

اب پیدا بود.عکس اشیا در اب

سایه ها خنک یاخته ها در تف خون

سمت مرطوب حیات

شرق اندوه نهاد بشری

فصل ول گردی در کوچه ی زن

بوی تنهایی در کوچه ی فصل