باسلام خدمت همه ي دوستان و عزيزاني كه قدم رنجه ميكنن و اين وبلاگو قابل ميدونن و تشريف ميارن
توي اين پست يه مهمون داريم خانم فاطمه عزيزيان عظيم افتخار دادن و دوتا از شعرهاي زيباشونو مهمون ما كردن
ترسم از...
ترسم از روزي است كه مرا رد كني
بي وفايي پيش گيري بادل من بد كني
دوري از تو مرا در قلب تو طرد كند
آتش عشق مرا در قلب تو سرد كند
ترسم از روزي است كه ديگر تو از دستم روي
آهوي عشقم را دربيشه زار ديگري رها كني
ترسم از روزي است كه ديگر مرا نشناسيم
من زدست اين همه دلواپسي ها عاصيم
گاه گويم اي دل ديوانه ي معشوق من
بارسنگيني نهاد عشقش به روي دوش من
گاه گويم كه ديگر هجران ندارد انتها
ميل يارم نيست دگر در نزد ما
گاه خندم اي دريغ اينها چه فكر باطل است
روز وصل آيد نهايت گرچه سرعت كاهل است
بازاما درتب دوري تو چون شمع ميسورد دلم
من گنه كردم كزيار بي وفايي غافلم
.................................................................
قلب قرباني
گاه گويم با تضرع اي دل نالان من
گو چه سازي با غم پنهان من
عقل را راندي و خود سلطان جانانم شدي
دربوستان جان سرو خرامانم شدي
ليلا رخي ديدي و خود را باختي
از دل مغرور من درويش عشقي ساختي
قلب اما خسته وزار و ملول
پيدا نمود در چهره اش شيدا و شور
قلب گفت عاشق شدم اي بي خبر
تو زقلب خسته ي خود درگذر
تو چه داني كه دلت رسواي شيدايي شده
عاشق چشمان مست و قد رعنايي شده
تو چه داني يار من با قلب نالانت چه كرد
با ستم هايش دگر چرخ فلك را خسته كرد
گاه جانم را ميان شعله ي خشمش بسوخت
با زجان خود را به يك عشوه زسوي او فروخت
عاقبت فهميد بي او چون گلي پژمرده ام
من زجان عشق او مي مستي خورده ام
رفت روي قلب من پايش نهاد
هستي و جان و اميد برد باد
قلب تو اينك چو يك مرداب خونين گشته است
مژگان قلب تو بر هم فرو افتاده است
قلب تو قرباني عشقي غريب و ساده است