نام این دانشجو ... !!



آیا خداوند شر را آفرید !!؟

 -------------------------

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه

 بطلبد. او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده

 است؟`

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: "بله."

استاد پرسید: "هر چیزی را؟"

پاسخ دانشجو این بود: "بله هر چیزی را."

استاد گفت: "در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست است؟

 زیرا شر وجود دارد."

برای این سوال، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند. استاد از این

 فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان

واعتقاد فقط یک افسانه است .

ناگهان، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت :

 "استاد، ممکن است که از شما یک سوال بپرسم ؟"

استاد پاسخ داد: "البته."

دانشجو پرسید : "آیا سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟"

دانشجو پاسخ داد :

"البته آقا، اما سرما وجود ندارد. طبق مطالعات علم فیزیک، سرما

 عدم تمام و کمال گرماست و شئی را تنها در صورتی میتوان مطالعه

 کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک

 شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد. بدون گرما، اشیاء بی

 حرکت هستند ، قابلیت واکنش ندارند. پس سرما وجود ندارد. 

ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم ."

دانشجو ادامه داد: "و تاریکی؟"

استاد پاسخ داد : "تاریکی وجود دارد."

دانشجو گفت :

"شما باز هم در اشتباه هستید، آقا. تاریکی فقدان کامل نور است . 

شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید ، اما تاریکی را

 نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را 

نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور، نور می تواند تجزیه

شود . تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را 

توضیح دهیم."

و سرانجام دانشجو پرسید:

- "و شر، آقا، آیا شر وجود دارد؟

خداوند شر را نیافریده است. شر فقدان خدا در قلب افراد است ،

 شر فقدان عشق ، انسانیت و ایمان است .عشق و ایمان مانند گرما

و نور هستند . آنها وجود دارند . فقدان آنها منجر به شر می شود.

و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند .

نام این دانشجو "  آلبرت انیشتین "  بود .

میوه ذهنیت گابریل گارسیا مارکز , که محصول زندگیش بود .

حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز در 15 جمله :


-------------------------------------------

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر میدانند , و گاهی اوقات پدران

هم .

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد , حتی اگر با مهارت

انجام شود . 


 

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد , مادر را از داشتن یک روز 8 ساعته و پدر

را از داشتن یک شب 8 ساعته , محروم میسازد .


در 30 سالگی پی بردم که قدرت , جاذبه مرد است و جاذبه , قدرت زن .

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث میبرد ,

بلکه چیزی است که خود میسازد .


در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن , در آن نیست که کاری را که

دوست داریم انجام دهیم , بلکه در این است که کاری را که انجام میذهیم , 

دوست داشته باشیم . 

در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد زندگی , چیزهایی است که برای انسان

اتفاق میافتد و 90 درصد آن است که چگونه به آن واکنش نشان میدهیم .


در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه

بدترین دشمن انسان است .


در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات

بزرگ را با قلب .


در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق میتوان ایثار کرد , اما بدون ایثار

هرگز نمیتوان عشق ورزید . 


در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز , باید بعد از

خوردن آنچه لازم است , آنچه را که میل دارد بخورد .


در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب

نیست , بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است . 


در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر میکند نارس است , به رشد و

کمال  خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده

است ,دچار آفت میشود .


در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین

لذت دنیاست .


در 85 سالگی دریافتم که : "  همانا زندگی زیباست  " .


------------------------------------------------------------------


پ .ن : 

زندگینامه: گابریل گارسیا مارکز (1928-)

Gabriel García Márquez

گابریل گارسیا مارکز در ششم مارس1928 در دهکده «آرکاتاکا»ی  منطقه «سانتامارا»  در کلمبیا به دنیا آمد؛ همان‌جایی که بعدتر در «عشق سال‌های وبا» به‌وضوح تشریحش کرد. او در سال1941 نخستیــن نوشتـــــه‌هایش را در روزنامهJuventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال1947به تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه «بوگوتا» پرداخت.

نخستین رمان‌های گابریل، گزارش‌های واقع‌گرایانه‌ای از اخبار روزنامه‌هاست. در سال‌1965شروع به نوشتن رمان «صد سال ‌تنهایی» کرد و سه سال بعد، آن‌ را به پایان رساند که پس از انتشار، شاهکار گابریل لقب گرفت. اندکی پیش از انتشار آن رمان، گابریل گارسیا مارکز به دلیل درگیری با رئیس دولت کلمبیا تحت تعقیب قرار گرفت و به مکزیک گریخت و هنوز هم در این کشور زندگی می‌کند.

در سال1982، کمیته انتخاب جایزه نوبل ادبیات در کشور سوئد، به اتفاق آرا، رمان «صد سال تنهایی» را شایسته دریافت جایزه شناخت و این جایزه، به مارکز تعلق گرفت. این رمان پیش از این‌که جایزه نوبل ادبیات‌1982 را از آن خود کند، در پی آشنایی بهمن فرزانه- مترجم ایرانی مقیم ایتالیا- با مارکز به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد .«صد سال تنهایی» پیش از انقلاب 1357شمسی در ایرانبارها تجدید چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت اما پس از آن، این کتاب نزدیک به 30سال است که منتشر نشده است.

گابریل گارسیا مارکز در سال‌1999 مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و یک سال بعد مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی، خواستار آن شدند که مرد رئالیسم جادویی ادبیات، ریاست‌جمهوری کلمبیا را بپذیرد و او این درخواست را رد کرد.

مارکز رمان‌‌نویس، روزنامه‌‌نگار، ناشر و می‌توان گفت یک فعال سیاسی است و در آمریکای لاتین، مردم او را «گابو» یا «گابیتو» (در محاورات صمیمانه خود) نام نهاده‌اند.

کارآفرینان بزرگ جهان

سال نو بر جملگی خوش بگذرد

----------------------------------------------

حکایت زندگی گیتس و سیمپلوت ، دو تن از موفق‌ترين کارآفرینان جهان

-------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
گیتس و سیمپلوت دو تن از موفق‌ترين کارآفرینان جهان هستند. حکایت زندگی این دو نفر
 
 سوالات سحرآمیزی را برای روانشناسان ایجاد مي‌کند .

این دو نفر که از دو نسل کاملا متفاوت هستند و در دو محیط متفاوت پرورش یافته‌اند، دارای
 
 چه وجوه اشتراکی هستند؟ مساله مهم‌تر این که‌،چه چیزی آنها را نسبت به اکثر مردمي‌که
 
 هرگز تجارتی را شروع نکرده به تماشای موفقیت آن تجارت ننشسته و به طور باور نکردنی
 
ثروتمند نشده‌اند متمایز کرده است !؟
 

پس از دهه‌‌ها انجام کار حدسی‌، دانشمندان اطلاعاتی جمع‌آوری کردند که به کمک آنها
 
 مي‌توانند به این پرسش‌ها پاسخ دهند. سرنخ‌هایی اغواکننده نشانگر این مطلب هستند که
 
نظرات آشکار روانشناسی ممکن است به نوعی تحریک‌کننده انسان‌ها برای شروع یک تجارت
 
باشد و حتی کمکی باشد برای تعیین کردن کسانی که به موفقیت مي‌رسند و کسانی که با
 
شکست مواجه مي‌شوند. سرمایه‌داران ريسك‌پذير آینده برای انتخاب کارآفرینی که درصد
 
احتمال موفقیتش بیشتر است، ممکن است از مشخصات روانشناسی یک فرد کمک بگیرند.

اولین قدم‌‌های روانشناسان برای شناخت بیشتر کارآفرینان بر اساس اتفاق پایه‌گذاری شده
 
بود ، نه تجربه. الکساندر زلازنیک، استاد ممتاز مدرسه عالی بازرگانی ‌هاروارد، مي‌گوید:
 
سال‌ها مصاحبه با کارآفرینان نتیجه چشمگیری برای او در پی داشته است‌، او متوجه شد آنها
 
نه احساس خطر مي‌کنند و نه مانند بقیه افراد نتیجه کار خود را سبک سنگین مي‌کنند. در
 
سال 1986 زلازنیک در مصاحبه‌ای با روزنامه نیویورک تايمز اعلام داشت: «برای درک کار
 
آفرینان باید ابتدا درک کاملی از روانشناسی نوجوانان بزهکار داشته باشیم.»
 
کلی شیور ، استاد روانشناسی کالج ویلیام‌اند ماری_که امروزه در این زمینه کار مي‌کند_ در
 
مورد نظریه زلازنیک مي‌گوید: «این یک جمله فوق‌العاده است‌، اما اصلا حقیقت ندارد.»
 
شواهد اتفاقی‌،کاریکاتوری از یک کارآفرین معمولی به وجود آورد: مردی با شخصیتی
 
مجاب‌کننده که میل به خطر کردن دارد‌، یک فروشنده مستقل با استعداد. شیور اظهار داشت:
 
این نظریه که کارآفرینان دارای خصوصیات منحصر به فرد هستند‌، به هیچ‌وجه قانع‌کننده
 
نیست.» با این حال او معتقد است‌، اطلاعاتی که در دهه اخیر جمع‌آوری شده این امکان را
 
برای روانشناسان فراهم آورده تا قسمت‌هایی از این تصویر را تایید یا تکذیب کنند.
 
به عنوان مثال‌، این نظریه که کارآفرینان خطرپذیر هستند، رابرت بارن روانشناس موسسه پلی
 
تکنیک رنسلر ثابت مي‌کند که کارآفرینان مجاب‌گر که از مهارت‌های اجتماعی برخوردار هستند
 
موفق‌ترند‌، به بیان دیگر- براي یک فروشنده برخورداري از جاذبه مي‌تواند کمک بزرگی باشد.
 
جای تعجب نیست اگر استیو جابز مدیر عامل شرکت كامپيوتري اپل که به خاطر روحیه
 
متقاعدکننده‌اش مشهور است‌، به نظر واقعیت را به طور موقتی تحریف کرده باشد.
 
با این وجود در اینجا مشکل جدیدی پدیدار مي‌شود. بیشتر مطالعات در مورد کارآفرینان موفق
 
صورت مي‌گیرد. کسانی را انتخاب مي‌کنند که از قبل تجارتی ثابت داشته‌اند. به جای اینکه
 
ابتدا کارآفرینان را پیدا کنند و بعد در مورد چگونگی موفقیتشان بپرسند‌، حداقل اگر بخواهیم به
 
طور نسبی صحبت کنیم، محققان همواره به دنبال گروه موفق هستند.
 
چیزی که مشکلات را حادتر مي‌کند این است که محققان معمولا از کارآفرینان مي‌خواهند که
 
توصیفی از خودشان در ابتدای راه‌اندازی حرفه‌شان ارائه دهند. این امر برای تمام افراد کاری
 
غیرممکن بود. همه ما انسان‌ها با مهارت کامل داستان‌هایی راجع به زندگیمان مي‌سازیم، در
 
حالی که در مورد بعضی از اتفاقات اغراق و بعضی از آنها را کاملا حذف مي‌کنیم. آیا لری
 
الیسون مي‌تواند یک ارزیابی دقیق در مورد زمانی که اراکل را تاسیس کرد ارائه دهد‌، حتی اگر
 
واقعا بخواهد؟
 
در سال 1995 شیور و برخی از همکارانش سعی کردند از طریق یک زمینه‌یابی با عنوان
 
میزگرد مطالعات پویشی کارآفرینی اطلاعاتی در مورد این مطلب به دست آورند. لذا‌، به این
 
 منظور آنها 64622 خانوار را به طور تصادفی فراخواندند. در میان این گروه بزرگ 800 نفر
 
کارآفرین وجود داشتند که تنها 3 ماه در آن حرفه فعالیت کرده بودند. همچنین آنها یک گروه
 
نمونه 400 نفری دیگر نیز گرد هم آوردند تا به عنوان گروه گواه از آنها استفاده کنند.

هریک از شرکت‌کنندگان در این تحقیق باید به یک پرسشنامه 15 صفحه‌ای پاسخ مي‌داد. با
 
 استفاده از این اطلاعات، شیور و همکارانش مي‌توانستند به یک سری نتایج اولیه دست پیدا
 
کنند. به عنوان مثال کارآفرینان انسان‌های نرمالی هستند که به ‌اندازه مردم معمولی نگران
 
استقلال مالی هستند یا در کارشان انگیزه دارند. نه نیاز مالی و نه استقلال فردی، هيچ‌يك
 
باعث نشده آنها کسب و کارشان را راه‌اندازی کنند.
 
همچنین شیور معتقد است، آنها به هیچ‌وجه افراد بی‌باکی نسبت به ريسك‌پذیری نیستند. تنها
 
یک تفاوت زیرکانه در نحوه پذیرش خطرات دارند. کارآفرینان نمي‌توانند در مورد دلایلی که ممکن
 
است باعث شکستشان شود صحبت کنند. شیور مي‌گوید: «توانایی عمومیت دادن به احتمالات
 
ناخوشایند باعث ایجاد وحشت در افرادی مي‌شود که خودشان پایه‌گذار یک حرفه نیستند.» و
 
این چیزی است که ما از آن بی‌خبر هستیم.
 
به گفته شیور ‌، یک تفاوت دیگر نیز بین افرادی که پایه‌گذار حرفه‌ای هستند و افرادی که
 
نیستند وجود دارد. کارآفرینان به این که مردم چه فکری در موردشان مي‌کنند، اهمیت
 
نمي‌دهند.شیور مي‌گوید: «آنها واقعا توجه نمي‌کنند و فقط دوست دارند پیشروی کنند و کاری
 
را که مي‌خواهند انجام دهند.»
 
طبق آمار گیتس و سیمپلوت، کارآفرینان دو وجه اشتراک دارند: «آنها نمي‌توانند شکست را
 
تصور کنند و به این که شما چه فکری در مورد آنها مي‌کنید اهمیت نمي‌دهند.»
 
-----------------------------
پ.ن :  مترجم: مهسا آمالي

 

چهارشنبه سوری

 

 چهارشنبه سوري 

----------------------------

يکی از آئينهای سالانه ايرانيان چهارشنبه سوری يا به عبارتی ديگر چارشنبه سوری است. ايرانيان آخرين سه شنبه سال خورشيدی را با بر افروختن آتش و پريدن از روی آن به استقبال نوروز می روند.

چهارشنبه سوري، يک جشن بهاري است که پيش از رسيدن نوروز برگزار مي شود.
مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به قرن ها پيش باز می گردد.

 مراسم ويژه آن در شب چهارشنبه صورت می گيرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نيز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردي من از تو ) می خوانند. 

ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئينهای کهن ايرانيان است که همچنان در ميان آنها و با اشکال ديگر در ميان باقی بازماندگان اقوام آريائی رواج دارد.

اما دکتر کورش نيکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ايران باستان، عقيده دارد که چهارشنبه سوری هيچ ارتباطی با ايران باستان و زرتشتيان ندارد و شکل گيری اين مراسم را پس از حمله اعراب به ايران می داند. 

در ايران باستان هفت روز هفته نداشتيم.در ايران كهن هر يك از سي روز ماه، نامي ويژه دارد، كه نام فرشتگان است. شنبه و يکشنبه و... بعد از تسلط اعراب به فرهنگ ايران وارد شد. بنابراين اينکه ما شب چهارشنبه ای را جشن بگيريم( چون چهارشنبه در فرهنگ عرب روز نحس هفته بوده ) خودش گويای اين هست که چهارشنبه سوری بعد از اسلام در ايران مرسوم شد." 

"برای ما سال ۳۶۰ روز بوده با ۵ روز اضافه ( يا هر چهار سال ۶ روز اضافه ). ما در اين پنج روز آتش روشن می کرديم تا روح نياکانمان را به خانه هايمان دعوت کنيم."

 "بنابراين، اين آتش چهارشنبه سوری بازمانده آن آتش افروزی ۵ روز آخر سال در ايران باستان است و زرتشتيان به احتمال زياد برای اينکه اين سنت از بين نرود، نحسی چهارشنبه را بهانه کردند و اين جشن را با اعتقاد اعراب منطبق کردند و شد چهارشنبه سوری."

بخش كردن ماه به چهار هفته در ايران ،پس از ظهور اسلام است و شنبه و يك شنبه و دوشنبه و ........ناميدن روز هاي هفته از زمان رواج آن .شنبه واژه اي سامي و درآمده به زبان فارسي و در اصل "شنبد" بوده است.

 "سور "در زبان و ادبيات فارسي و برخي گويش هاي ايراني به معناي "جشن"،"مهماني"و "سرخ" آمده است

    

مراسم چهارشنبه سوري 

                        ---------------------------

بوته افروزي 

 

در ايران رسم است كه پيش از پريدن  آفتاب، هر خانواده بوته هاي خار و گزني را كه از پيش فراهم كرده اند روي بام يا زمين حياط خانه و يا در گذرگاه در سه يا پنج يا هفت «گله» كپه مي كنند. با غروب  آفتاب و نيم تاريك شدن آسمان، زن و مرد و پير و جوان گرد هم جمع مي شوند و بوته ها  را آتش مي زنند. در اين هنگام از بزرگ تا كوچك هر كدام سه بار از روي بوته هاي  افروخته مي پرند، تا مگر ضعف و زردي ناشي از بيماري و غم و محنت را از خود بزدايند  و سلامت و سرخي و شادي به هستي خود بخشند. مردم در حال پريدن از روي آتش ترانه هايي  مي خوانند.

زردي من از تو ، سرخي تو از من 

غم برو شادي بيا ، محنت برو روزي بيا 

اي شب چهارشنبه ، اي كليه جاردنده ، بده مراد بنده 

خاکستر چهارشنبه سوري، نحس است، زيرا مردم هنگام پريدن از روي آن، زردي و یيماري خود را، از راه جادوي سرايتي، به آتش مي دهند و در عوض سرخي و شادابي آتش را به خود منتقل مي کنند. سرود "زردي من از تو / سرخي تو از من"

هر خانه زني خاكستر را در خاك انداز جمع مي كند، و آن را از خانه بيرون مي برد و در سر چهار راه، يا در آب روان مي ريزد. در بازگشت به خانه، در خانه را مي كوبد و به  ساكنان خانه مي گويد كه از عروسي مي آيد و تندرستي و شادي براي خانواده آورده است.
در اين هنگام اهالي خانه در را به رويش مي گشايند. او بدين گونه همراه خود  تندرستي و شادي را براي يك سال به درون خانه خود مي برد. ايرانيان عقيده دارند كه با افروختن آتش و سوزاندن بوته و خار فضاي خانه را از موجودات زيانكار مي پالايند و ديو پليدي و ناپاكي را از محيط زيست دور و پاك مي سازند. براي اين كه آتش آلوده   نشود خاكستر آن را در سر چهارراه يا در آب روان مي ريزند تا باد يا آب آن را با خود  ببرد. 

 

مراسم كوزه شكني 

----------------------

مردم پس از آتش افروزي مقداري زغال به نشانه سياه بختي،كمي نمك به علامت شور چشمي، و يكي سكه دهشاهي به نشانه تنگدستي در كوزه اي سفالين  مي اندازند و هر يك از افراد خانواده يك بار كوزه را دور سر خود مي چرخاند و آخرين نفر ، كوزه را بر سر بام خانه مي برد و آن را به كوچه پرتاب مي كند و مي گويد: «درد و بلاي خانه را ريختم  به توي كوچه» و باور دارند كه با دور افكندن كوزه، تيره بختي، شور بختي و تنگدستي را از خانه و خانواده دور مي كنند.  

همچنين گفته ميشود وقتي ميتراييسم از تمدن ايران باستان در جهان گسترش يافت،در روم وبسياري از کشورهاي اروپايي ،روز 21 دسامبر ( 30 آذر )  به عنوان تولد ميترا جشن گرفته ميشد.ولي پس از قرن چهارم ميلادي در پي اشتباهي كه در محاسبه روز كبيسه رخ داد . اين روز به 25 دسامبر انتقال يافت

 

فال گوش نشيني 

------------------- 

زنان و دختراني كه شوق شوهر كردن دارند، يا آرزوي زيارت و مسافرت، غروب شب چهارشنبه نيت مي كنند و از خانه بيرون مي روند و در سر گذر يا سر چهارسو مي ايستند و گوش به صحبت رهگذران مي سپارند و به نيك و بد گفتن و تلخ و شيرين صحبتكردن رهگذران تفال مي زنند. اگر سخنان دلنشين و شاد از رهگذران بشنوند، برآمدن حاجتو آرزوي خود را برآورده مي پندارند. ولي اگر سخنان تلخ و اندوه زا بشنوند، رسيدن به مراد و آرزو را در سال نو ممكن نخواهند دانست.

 

  

    قاشق زنی  

زنان و دختران آرزومند و حاجت دار، قاشقي با كاسه اي مسين برمي دارند و شب هنگام در كوچه و گذر راه مي افتند و در برابر هفت خانه مي ايستند و بي آنكه حرفي بزنند پي در پي قاشق را بر كاسه مي زنند. صاحب خانه كه مي داند قاشق زنان نذر و حاجتي دارند، شيريني يا آجيل، برنج يا بنشن و يا مبلغي پول در كاسه هاي آنان مي گذارد. اگر قاشق زنان در قاشق زني چيزي به دست نياورند، از برآمدن آرزو و حاجت خود نااميد خواهند شد. گاه مردان به ويژه جوانان، چادري بر سر مي اندازند و براي خوشمزگي و تمسخر به قاشق زني در خانه هاي دوست و آشنا و نامزدان خود مي روند.  

آش چهارشنبه سوري  

------------------------ 

خانواده هايي كه بيمار يا حاجتي داشتند براي برآمدن حاجت و بهبود يافتن بيمارشان نذر مي كردند و در شب چهارشنبه آخر سال «آش ابودردا» يا «آش بيمار» مي پختند و آن را اندكي به بيمار مي خوراندند و بقيه را هم در ميان فقرا پخش مي كردند.

 

تقسيم آجيل چهارشنبه سوري

----------------------------------

 

زناني كه نذر و نيازي مي كردند در شب چهارشنبه آخر سال، آجيل هفت مغز به نام «آجيل چهارشنبه سوري» از دكان رو به قبله مي خريدند و پاك مي كردند و ميان خويش و آشنا پخش مي كردند و مي خورند. به هنگام پاك كردن آجيل، قصه مخصوص آجيل چهارشنبه، معروف به قصه خاركن را نقل مي كردند. امروزه، آجيل چهارشنبه سوري جنبه نذرانه اش را از دست داده و از تنقلات شب چهارشنبه سوري شده است.  

 گرد آوردن بوته، گيراندن و پريدن از روی آن و گفتن عبارت "زردی من از تو، سرخی تو از من" شايد مهمترين اصل شب چهارشنبه سوری است. هر چند که در سالهای اخير متاسفانه اين رسم شيرين جايش را به ترقه بازی و استفاده از مواد محترقه و منفجره خطرناک داده است

پس اميدورام دوستان عزيز با خواندن اين مطالب قشنگي اين رسم را با انجام كارهاي خطرناك و استفاده از ترقه هاي خطرناك خراب نكنند 

مراسم ديگري مانند  توپ مروارید ، فال گوش ، آش نذری پختن ، آب پاشی ، بخت گشائی دختران ، دفع چشم زخمها ، کندرو خوشبو ، قلیا سودن ، فال گزفتن هم در این شب جزو مراسمات جالب و جذاب می باشد 

   تحريف آيين چهارشنبه سوري

 -----------------------------------

یافته هاي پزوهشي نشان مي دهد كه تمامي آيين ها و يادمان هايي كه مردم ايران در هنگامه گوناگون بر پا مي داشتند و بخشي از آنها همچنان در فرهنگ اين سرزمين پايدار شده است ، با منش ، اخلاق و خرد نياكان ما در آميخته بود و در همه آنها ، اعتقاد به پروردگار ، اميد به زندگي ، نبرد با اهريمنان و بدسگالان و مرگ پرستان ، در قالب نمادها ، نمايش ها و آيين هاي گوناگون نمايشي گنجانده شده بود .

رفتار خشونت آميز و مغاير با عرف و منش جامعه نطير آنچه كه امروزه تحت نام چهارشنبه سوري شاهد آن هستيم ، در هيچكدام از اين آيين ها ديده نمي شود . 

بهتر است بگوييم ، كساني كه با منفجر كردن ترقه و پراكندن آتش سلامتي مردم را هدف مي گيرند ، با تن دادن به رفتاري آميخته به هرج و مرج روحي ، آيين چهارشنبه سوري را تحريف كرده اند

-----------------------------

 پ . ن :

توصيه‌هاي ایمنی را رعایت کنیدَزیرا : احتیاط شرط عقل است

 مواظب خودتون باشید و ...

 "  چهارشنبه سوری : بر جملگی ایرانیان خوش  بگذرد "

پرواز را بخاطر بسپار  

پرواز را بخاطر بسپار

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ايوان ميروم و انگشتانم را

بر پوست کشيده ي شب مي کشم

چراغ هاي رابطه تاريکند

چراغ هاي رابطه تاريکند

کسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد کرد

کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار

پرنده مردني ست

پرنده فقط يک پرنده بود

پرنده گفت : « چه بويي ، چه آفتابي ، آه

بهار آمده است

و من به جستجوي جفت خويش خواهم رفت. »

پرنده از ايوان

پريد ، مثل پيامي پريد و رفت

پرنده کوچک بود

پرنده فکر نميکرد

پرنده روزنامه نميخواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدمها را نميشناخت

پرنده روي هوا

و بر فراز چراغ هاي خطر

در ارتفاع بي خبري ميپريد

و لحظه هاي آبي را

ديوانه وار تجربه ميکرد

پرنده ، آه ، فقط يک پرنده بود

------------------

۲۴ بهمن سالروز درگذشت زنده یاد فروغ فرخزاد بود ٬ یادش گرامی و روانش شاد باد .

 

هر عمل از روی خشم ...

 

a2d655346919d9eefa7996cc2388d93d داستان چنگیزخان و شاهین پرنده !

یک روز صبح ،چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند . همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید !

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه ،شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند .

بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و ظرف نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن ظرف مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.

اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.

ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست ،حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید ، "  هنوز دوست شماست " .
و بر بال دیگرش نوشتند :
هر عمل از روی خشم ، محکوم به شکست خواهد بود .

----------------------------------

ذاستانکهای قدیمی .