㋡  پســــــــــــــت ثابــــــــــــــت

 liebe-0010.gif from 123gifs.eu Download & Greeting Card びっくり のデコメ絵文字 ســــــــــــلام دوست جونا☆ビックリマーク☆ のデコメ絵文字☆ビックリマーク☆ のデコメ絵文字   http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_redface.gif   顔文字♪ のデコメ絵文字  顔文字♪ のデコメ絵文字  顔文字♪ のデコメ絵文字  顔文字。可愛い。 のデコメ絵文字 

びっくり のデコメ絵文字 به وب من خوش امدید かわいい,ハート,びっくり のデコメ絵文字 びっくり のデコメ絵文字かわいい、ハート、びっくり のデコメ絵文字  http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_mrgreen.gif  顔文字 のデコメ絵文字顔文字 のデコメ絵文字  可愛い。顔文字。 のデコメ絵文字  可愛い。顔文字。 のデコメ絵文字  顔文字。可愛い。 のデコメ絵文字

やじるし。可愛い。赤(ピンク)/青。 のデコメ絵文字 Free Smiley   ســ ــ ــ 顔文字 のデコメ絵文字 ــــــپیده  Free Smiley   مدیر این وب هستم  びっくり のデコメ絵文字びっくり のデコメ絵文字 びっくり のデコメ絵文字 http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_wink.gif    顔文字 のデコメ絵文字   顔文字。可愛い。 のデコメ絵文字 

دیدن びっくり のデコメ絵文字ادامه ها   顔文字 のデコメ絵文字    ☆ビックリマーク☆ のデコメ絵文字  فراموش نشه びっくり のデコメ絵文字  http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_cool.gif   顔文字 のデコメ絵文字  顔文字 のデコメ絵文字  顔文字 のデコメ絵文字   顔文字。可愛い。 のデコメ絵文字 

 

はーと。可愛い。赤(ピンク)/青。 のデコメ絵文字 وب دیگم     顔文字 のデコメ絵文字       かわいい ! ? 記号 はてな ビックリマーク のデコメ絵文字 http://maaanomaaan.blogfa.com   ☆ミニ顔文字★ のデコメ絵文字   ☆ミニ顔文字★ のデコメ絵文字   ☆ミニ顔文字★ のデコメ絵文字   ☆ミニ顔文字★ のデコメ絵文字


 顔文字。可愛い。 のデコメ絵文字   顔文字。可愛い。 のデコメ絵文字 


مرا در فیسبوک دنبال کنید sepideh.saatchi.7


   فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

ادامه نوشته

.

من ..
ادامه نوشته

نامــــــــــــــــــه

اگر چه ش  مع  ی و از سوختن نپرهیزی ,

نبینمت که غریبانه اشک میریزی ... ,   


                   


هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن ,

свечка  بخند ... , گر چه تو با خنده هم غم انگیزی   


                


خزان کجا , تو کجا تک درخت من ! باید

свечка که برگ درخت ریخته بر شاخه ها بیاویزی   


                


درخت , فصل خزان هم درخت میماند

свечка تو پیش فصل بهاری , نه اینکه پاییزی   


                


تو را خدا به زمین هدیه داده , چون باران 

свечка که اسمان و زمین را به هم بیامیزی   


                


خدا دلش نمی امد که از تو جان گیرد

свечка وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی ...   


 ゜*ひげ*゜ のデコメ絵文字  ゜*ひげ*゜ のデコメ絵文字  ゜*ひげ*゜ のデコメ絵文字   ゜*ひげ*゜ のデコメ絵文字   ゜*ひげ*゜ のデコメ絵文字 

شکست تلخ...


به قدر هر چه " گ     ل " 

دیدم مرا آزار کردی تو ، 

خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو ، 


 сердце

عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت ، 

و کار قلب این دیوانه را دشوار کردی تو ، 


 сердце

چقدر از التماسم پیش مردم آبرویم رفت ، 

چقدر این چشمها را پیش مردم خوار کردی تو ، 


 сердце

شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف ، 

شهامت مال هر کس نیست پس  انکار کردی تو ، 

 

сердце

شبی که دیدمت با دیگری در کوچه جا خوردی ، 

و ناچار این طلوع تازه را اقرار کردی تو ، 


 сердце

دلم می خواست عکست پیش من باشد ، نشد زیرا ، 

مرا در دادن هر چه که بود اجبار کردی تو ، 


 сердце

نمی بخشم تو را ، او را و هر کس را که بد باشد ، 

خدایم خود تلافی می کند هر کار کردی تو ، 


 сердце

نمی بایست نفرین آخر پیمان ما باشد ، 

مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو ، 


 сердце

دلم را دیگر از هر چه نگاه و آرزو کندم ، 

تمام پنجره های مرا دیوار کردی تو ، 


 сердце

چه حسنی داشت درد این شکست تلخ می دانم ، 

مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو... 

    

اسمرف آیکون




ادامه نوشته

تولد... " اردیبهشت 92 "

       
ادامه نوشته

نبوده ای که نباشی...

 در اینده ای نه چندان دور  

زندگی نکرده باشم...٬

و

تو گریه هایم را بغل نکرده باشی...٬

نه انتظار کشیده باشی٬

نه در انتهای جهانی گرد٬

جنون تلخ جهان مرا٬

حس نکرده باشی...

   

گمم نکرده ای که پیدایم نکرده باشی...  

   

نه سایه٬ نه سکوت٬ نه ساعت

نه صندلی خالی٬نه فنجان نشسته ای٬

نه پایه های سست و شکسته ای٬

نه چشمانت را بسته باشی٬

و

مرا به یاد اورده باشی٬

نه نبضم را از پایه های میز تکانده باشی٬

نه دستم را گرفته باشی٬

و

بیرون زده باشیم٬

از شعر...

و شب...

و

بعد بوق ممتد بـــاران...٬

   

نباخته ای که نبرده باشی...   

   

نه خیابانی که با من قدم زده باشی...٬

نه کافه ای که روبرویم نشسته باشی...٬

نه غـــروبـــی...

نه بـــارانـــی...

   

نبوده ای که نباشی...  

نرفته ای که نیامده باشی...  

 

بعد ی مدت نبودن...

 زندگی باید کرد...

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ٬

گاه با سوسوی امیدی کم رنگ...٬

 

 زندگی باید کرد...

 

گاه با غزلی از احساس٬

گاه با خوشه ای از عطر گل یاس...٬

 

 زندگی باید کرد...

 

گاه با ناب ترین شعر زمان٬

گاه با ساده ترین قصه ی یک انسان...٬

 

 زندگی باید کرد...

 

سایه ابری سرگردان٬

هاله ای از سوز پنهان٬

باید اید از پس ان باران٬

  گاه باید بخندی بر غمی بی پایان...      ــــ

 

 

این روزها به امید امدن کسی دل خوش نیستم!

چون٬

بی کسی هم بد کسی نیست...

با همه بوده است!!!

عجب هرزه ایست این

تنهایی...

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد

یک بار قسمت کردم ، چندین برابر شد...



گاهی...

سرسری رد شو و زندگی کن!

ـــــ چرا که دقت ٬ د ق ت میدهد... 

ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی

غذایت را سرد می خوری

ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام

لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی

ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی

شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد

تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست،

روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد...  

خدایـــا...!

کدام پل ٬ در کجای جهان شکسته است

که هیچکس به انچه میخواهد نمیرسد...؟؟!

تنهایی گاهی وقتا٬

تقدیر ما نیست...

ترجیح ماست...

 

رها میکنم...

رها مي کنم روزي!!!

در يک لحظه ...

يک ثانيه ....

تمام دنيا و آنچه در اوست ...

منگر به صبوري من ...

طغيان مي کنم در يک دم ...
 
و ويران مي کنم دمادم ...

دنيا و آنچه از آن اوست ...

طوفان من سهمناک تر ...

آتشفشان وجودم سوزان تر ...

و آرامشم از آب دل انگيز تر است ...

خدا ميداند چه خلق کرده مرا ...

براي همين ...

مي پيچد در وجودم درد ...

تا تهي شوم از هر چه ناخالصي ...

و از هر چه پستي است ...

رها مي کنم روزي!!!

 و خاموش میکنم ...

  
با خنده آتش وجودم را ...  

  радуга   

دوست دارم...

دوست دارم          تکیه کلام تو بود...٬

مـــن...٬

بی جهت به آن تکیه داده بودم...!

♂♥♀قالب های عاشـ . ـقونه جوجو و شوشو♂♥♀

دردم این نیست که

او عاشق    نیست...

دردم این نیست که

معشوق    من از عشق    تهی است...

دردم این است که

با دیدن این سردیها 

من چرا دل بستم…؟؟!  

  

اخر قصه ی ما را٬

همان اول لو داده اند...

جایی که گفتند :

یکی بود    ، یکی نبود   ..!

 سر میز شام٬

یادت که می افتم...٬

اشک در چشمانم حلقه میزند...

همه با تعجب به من نگاه میکنند٬

من...

سرفه میکنم و میگویم:

چقـــــدر داغ بود...

 свечка  مــــــــــــــــــن  :"(

گاهی...

گاهـــــــــی یاد کن مرا...

من همانم که اگر ساعتی بی خبر بودی از حالم٬      

اسمان را بـه زمین میدوختی...  

 

مرور میکنم خاطراتت را٬

امـــا...

کپی که برابر با اصل نمیشود...! 

 

 گفتی : دوستت دارم...!

و قلبم٬سریعتر از همیشه تپید

لبخند زدم و باورت کردم

با صدایت نوازش کردی تپش قلبـــــم را 

احساس کردم نگاهت مهربان و پاک بود

نفست بوی بهار عشق میداد

به تو تکیه کردم و آرام شدم

با تو از همه چیز در امان بودم...    

 

 در این خانه ی متروکه ی ویران،کسی دیگر نمی کوبد...٬

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم...٬

و من چون شمع می سوزم...!

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...٬

و من گریان و نالانم در این خانه ی متروکه ی ویران،کسی دیگر نمی کوبد...٬

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم...٬

و من چون شمع می سوزم...!

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...٬

و من گریان و نالانم...٬

و من

تنهای تنهایم...٬   

درون کلبه ی خاموش خویش اما٬

کسی حال من غمگین نمی پرسد...٬

و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم...٬

درون سینه پر جوش خویش ،اما٬

کسی حال من تنها نمی پرسد...٬

و من چون تک درخت زرد پاییزم...٬

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او...٬

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...

  

ع.ش.ق...

وحشت از عشق که نه٬ترسم از فـــاصـــلـــه هاست...!

وحشت از قصه که نه٬ترسم از خـــاتـــمـــه هاست...!

ترس بیهوده ندارم٬صحبت از خاطره هاست...!

صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست...!

کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست٬    

گله از دست کسی نیست٬

مقصر دل دیوانه ی ماست...! 

 

 

ساعت ها ثانیه ها سالها میگذرد٬

و من بی قرار توام...!  

تیک تاک ساعت عمرم را به تباهی می کشد٬

اشتباه نکن٬

این تباهی برای من شیرین است٬

چون هر لحظه اش بی قرار توام...!  

روزها می روند و شب ها می آیند٬

شب ها می آیند و من غرق در بی قراری می شوم٬

امید هر لحظه در دلم میمیرد و زنده میشود٬

اما در پیچ و تاب اتفاقات٬

من هر لحظه اش بی قرار توام...!  

میبینی چه بی تابم٬

گاهی از دوریت جانم به لبم می رسد٬

میدانم خسته ات میکنم٬

با این حرفهای تکراری ام٬

با این ناله هایی ناشی از نبودت٬

اما شکایت نکن٬

قرار من من بی قرار توام...!  

من هیچ نیستم٬

تو این را خوب میدانی٬

من تنها بی قرار توام...!  

   

روزگاریست شیطان فریاد میزند٬

ادم پیدا کنید٬

سجده خواهم کرد...!  цветочек

   

دار بزن   

خاطرات کسی که تورا دور زده...٬

حالم خوب است٬

اما...٬

گذشته ام درد می کند...!

   

گاهی برای

رها  

بودن٬  

نهنگی به ساحل میزند٬

و...٬

انسانی به اب...!

   

 کاش میشد زندگی     را هم عوض کرد٬

مثل چای٬وقتی که

سرد میشود...!

   

زخمهایت را پنهان کن٬

ادمها...٬

عجیب با نمک شده اند...

     

هیچ پرنده ای٬

در هیچ کجای جهان٬

برای عبور از خیابان٬نمی ایستد!

اول به سمت چپ نگاه نمیکند٬

تا وسط خیابان نمیپرد٬

و دوباره نمی ایستد٬

و بهد به سمت راست نگاه نمیکند٬

تو...٬  

این گونه بی درنگ٬

از دلم گذشتی...! 

   

هـــ ــی٬

کافـــ ــه چــــ ـی!

میزهایت را تک نفره کن٬

نمیبینی؟؟!

همه تنهاییم...

 

نشد...

به خداحافظی تلخ تو سوگند٬نشـــــــد...!
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشـــــــد...!

   

لب تو میوه ی ممنوع٬ولی لب هایم...!
هر چه از طهم لب سرخ تو دل کند٬نشـــــــد...!

   

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشـــــــد...!      

   

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشـــــــد...!

   

خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشــــــد...!

 

به نسیمی همه ی راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را اه به هم میریزد؟؟!

   

سنگ در برکه می اندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن٬ماه به هم میریزد

   

عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و نا گاه به هم میریزد

    

انچه را عقل به یک عمر به دست اورده ست
دل به یک لحظه ی کوتاه به هم میریزد

   

اه...! یک روز همین اه تو را میگیرد  
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد...

 

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
اه از ایینه ای که تصویر تو را قاب گرفت

   

خواستم نوح شوم٬موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

   

در قنوتم ز خدا عقل طلب میکردم
عشق اما خبر از گوشه ی محراب گرفت

   

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک جرعه می ناب گرفت

   

کی به انداختن سنگ پیاپی در اب
ماه را میشود از حافظه ی اب گرفت؟؟!

 

مپرس حال مرا...! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام٬هیچ کس کنارم نیست

   

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست

   

مرا ز عشق مگویید٬عشق گمشده ای ست
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست

   

شبی به لطف بیا بر مزار من٬شاید
بروید ان گل سرخی که بر مزارم نیست...

 

اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک میریزی  :"(

   

هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن
بخند! گر چه تو با خنده ام غم انگیزی

   

خزان کجا٬تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

   

درخت٬فصل خزان هم درخت میماند
تو پیش فصل بهاری نه اینکه پاییزی

   

تو را خدا به زمین هدیه داده٬چون باران
که اسمان و زمین را به هم بیامیزی

   

خدا دلش نمی امد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی...

  

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
 
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

   

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در اغوش بگیرم که بمیرم

   

خاموش نکن اتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم

خسته...

خدایا امشب خیلی خسته امــــــــــــــــ ـــ ـــ ـــ ــــــــــــــ  

 فردا صبح بیدارم نکن...

 

...  شکلکــ مهسایی ...

ای ستاره ها که بر فراز اسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها برجهان ما نظاره گر نشسته اید
اری این منم که در دل شب
نامه های عاشقانه پاره میکنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بی کرانه و بهانه خوش تر است
در کنار این مصاحبان خود پسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوش تر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من دیگر ان نشانه ها و نغمه و ترانه مرد
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او اخر ان نوای عاشقانه مرد
جام باده سرنگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم اگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاین چنین به قلب اسمان نهان شدید
ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست
تا که او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر به جز جفا
زین پس به عاشقان بار کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک من
سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز ان جهان جاودان
روزنی به سوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست
ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست...؟؟!

 

...  شکلکــ مهسایی ...

منزل از یاد رفته ام امشب ببار...                                          
شاید اشک تو مرا غسل دهد و پاک سازد
شاید بارانت نقطه چینی شود تا به او برسم
تعریف زندگی عوض شده است
تا گریه نکنم نوازشم نمیکنند
تا قصد رفتن نداشته باشم نمیگویند بمان
تا بیمار نشوم برایم گل نمی اورند
تا کودک هستم باید همه را دوست بدارم
و وقتی بزرگ شدم
دوست داشتن را برایم جرم میکنند
تا نروم قدرم را نمیدانند و تا نمیرم مرا نمیبخشند
ای اسمان ببار...
تا هرکس به اندازه ی پیاله اش پاک شود
ای چتر فروش چتر هایت مال خودت
امشب میخواهم خیس شوم
پاک شوم
تا شاید محو شوم
و از پله کان ابی به او برسم...
پروردگارا عاشقت هستم
مرا دوست بدار...

 

...  شکلکــ مهسایی ...

خدایا!

عشق را در قلب های ما نهادی ولی به ما یاد ندادی
تا چگونه ان را از دل خود بیرون کنیم
همه از عشق سخن میگویند
ولی گویی هیچ کس معنای واقعی ان را نمی داند
پروردگارا!

ای کاش هیچ وقت این حس زیبا را در دل های ما نمیگماردی
نمی دانم شاید باید گفت:
ای کاش طریقه ی دل کندن را به ما می اموختی
پروردگارا!

نیازمندم به تو
دلم گرفته...
اسمان گرفته...
هر دو غمگینیم...
دیگر ستاره ای در اسمان ندارم که به من چشمک بزند
چه کنم که بی کسی عذابم میدهد
چه کنم رنج دوری او یک لحظه ارامم نمیگذارد
خدایا!

تو که مهربان ترین مهربانانی
تو که صبور ترین صابرانی
تو که عاشق ترین عاشقانی کمکم کن...
نگذار این دل شکسته به هزاران قطعه ی ریز و درشت تبدیل شود
خدایا!

عشق را از خود تو اموختم
پس عشقم را از من مگیر...

 

...  شکلکــ مهسایی ...

نگاه کن که غم درون دیده ام                                                
چگونه قطره قطره اب میشود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست افتاب میشود
نگاه کن...
تمام هستیم خراب میشود
شراره ای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشد
نگاه کن...

تمام اسمان من
پر از شهاب میشود
تو امدی از دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا اکنون به زورقی
ز عاج ها ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و نورها
نگاه کن...

که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره اب میشود
صدای سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
به روی گاهواره های شعر من نگاه کن...
تو میدمی و افتاب میشود...

ارزو...

ارزوی ارزوهای دیرینه...!

این روزها با حضور تو٬و این ثانیه ها با یاد تو...!

همان روزهای ارزوی من است...!

و ان روز هنوز...٬

ارزوی این روزهای من...!

تو تنها ارزویی هستی که پس از رسیدنش هنوز٬

ارزوی من است...!!!  

 

مار٬از کنار درخت سروی که از صاعقه سوخته بود رد شد!
ان را نگاه کرد و گفت:
وای!
چه اژدهای عجیبی!!!
برم تا با نفسش مرا کباب نکرده است!
و تندی خزید و دور شد...!


عنکبوت هم سرو سوخته را دید٬گفت:
وای!
چه قلعه ی زشتی!!!
سیاه و پیچ پیچ!
بروم تا از من نخواسته توی یکی از پیچ های دود گرفته اش لانه بسازم...!


کلاغی که از انجا می پرید٬گفت:
وای!
شاید این دیو سیاه قصه ها باشد!
بروم تا جان شیرینم را نگرفته است!
بعد تندتر بال زد و رفت...!

دشت اما برای اولین بار صدای فریاد سرو سوخته را شنید:

" وای سوختم٬سوختم... "

 

گاه می رویم تا برسیم...٬
کجایش را نمی ‌دانیم...٬
فقط می‌ رویم تا برسیم ...!



بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست...٬
گاه برای رسیدن باید نرفت،
باید ایستاد و نگریست!
باید دید،
شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند...٬
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده ...!



گاه رسیده ای و نمی‌ دانی...!
و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای٬
مهم رسیدن نیست،
مهم آغاز است...٬
که گاهی هیچ روی نمی دهد...!
و گاهی می شود بدون آنكه خواسته باشی!!!



پدرم می گفت تصمیم نگیر!
و اگر گرفتی آغاز را به تأخیر انداختن،نرسیدن است!
اما گاهی آغاز نکردنِ یک مسیر بهترین راه رسیدن است...!



گاه حتی لازم است بعد از نمازت بنشینی و فکر کنی،
ببینی كه ورای باورهایت چیست؟؟!
ترس یا اشتیاق یا حقیقت؟؟!



گاهی هم درختی،گلی را آب بدهی،حیوانی را نوازش کنی و غذا بدهی؛
ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟؟!



یا پای کامپیوترت نباشی،گوگل و یاهو و فلان را بی‌خیال شوی
با خانواده ات دور هم بنشینید،یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و
ببینی زندگی فقط همین صفحه نمایش و فضای مجازی نیست ...!



شاید هم بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی
در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟؟!


لازم است گاهی عیسی باشی!
ایوب باشی!
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آیی و
از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و با خود بگویی:
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم ...!
آیا ارزشش را داشت؟؟!


سپس کم کم یاد می ‌گیری
که حتی نور خورشید هم سوزاننده است اگر زیاد آفتاب بگیری٬
می آموزی كه باید در باغ خود گل پرورش دهی٬
نه آنكه منتظر کسی باشی تا برایت گلی بیاورد!
یاد می ‌گیری که می‌ توانی تحمل کنی که در خداحافظی محکم باشی٬
و یاد می گیری که بیش از آنكه تصور می كردی خودت و عمرت ارزش دارد...!!!

  

شقایق گفت با خنده!
نه بیمارم نه تب دارم
اگر سرخم چنان اتش
حدیث دیگری دارم...
گلی بودم به صحرایی
نه با این رنگ و زیبایی
نبودم ان زمان هرگز
نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش میسوخت
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده
تنم در اتشی میسوخت...
ز راه امد یکی خسته 
به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز انچه زیر لب میگفت
شنیدم سخت شیدا بود
نمیدانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما...
طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل ارد از ان نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را بسوزانند
شود مرهم برای همرهش
ان دم شفا یابد...
چنانچه با خودش میگفت:بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده...
که افتاد چشم او ناگه به سوی من...
بدون لحظه ای تردید
شتابان شد به سوی من
به اسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد
به راه افتاد و او میرفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا میکرد...
پس از چندی هوا چون کوره ای اتش  زمین میسوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام میسوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:
اما چه باید کرد؟
در این صحرا که ابی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای من
برای همرهم هرگز دوایی نیست و از این گل که جایی نیست...
خودش هم تشنه بود اما نمیفهمید حالش را
چنان میرفت و من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم...
دلم میسوخت اما راه را پایان کجا؟
نه حتی اب
نسیمی در دل صحرا کجا؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت...
که نا گه روی زانو های خود خم شد
از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد
کمی اندیشه کرد انگاه
مرا در گوشه ای از ان بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی ز هم بشکافت ز هم بشکافت...
اما اه...
صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو میکرد
زمین و اسمان را پشت و رو میکرد
و هر چیزی که هر جا بود را با غم رو به  رو میکرد...
نمیدانم چه میگویم
به جای اب خونش را به من میداد...
و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای همرهم هستی
بمان ای گل...
و من ماندم...
نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد...   

 

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش...

چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست...؟؟!

چند روز از عمر گل های بهاری مانده است...

ارزش جان کندن گل ها در این یک چند چیست...؟؟!

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست...

این سر اشفته و این قلب نا خرسند چیست...؟؟!

هان...؟!

 

ادامه نوشته

خدا...

من خدایی دارم

که در این نزدیکی است٬
نه در ان بالا ها٬
مهربان٬خوب٬قشنگ...
چهره اش نورانی است٬
گاه گاهی سخنی میگوید٬با دل کوچک من٬
ساده تر از سخن ساده ی من...٬

او مرا میفهمد٬
او مرا میخواند٬
او همه درد مرا میداند...٬

یاد او ذکر من است٬
در غم و شادی من٬
چون به غم مینگرم٬
ان زمان رقص کنان میخندم٬
که خدا یار من است...٬
که خدا در همه جا یاد من است...٬

او خدایی است که همواره مرا می خواهد...٬
او همه درد مرا میداند...!   

ی ذره بخند...

 

◎ به سراغ من اگر می آیید با پتک و تبر و مته برقی بیایید ! 

 

 ◎ مسابقه گذاشتن بر سر شکستن چینی نازک تنهایی من !

 

 

 

✔ لغت نامه جدید !!!

Category : این گربه کدوم گوریه؟

 Morphine: باید بیشتر فین کنی

Keyboard: چه کسی برنده شد؟

MissCall: دختر نا بالغ را گویند

Freezer: حرف مفت

Already: گند زدی به همش رفت !

 

 

 

☚ در روایات آمده:

این دخترا وقتی بیشتر از سه نفر یه جا جمع میشن

میتونن حتی رابطه لیلی و مجنون رو خراب کنن !!

 

 

 

آقایان لباسهایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟

۱) کثیف

۲) کثیف اما قابل پوشیدن

 

 

   

 

دلایلی که به دختر بودنت افتخار کنی...

 

هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری!
کافیه فقط ی «بله» کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه!!!



هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و با دقت نیست که در یک نگاه،مارک کفش زری خانم یا مدل موهای کبری جون رو بفهمه!



خوب می تونی نقش بازی کنی!



آنقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از آقایون به تکلیف می رسی!



بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته! صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککت نمی گزه!



می تونی هزار بار هم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی!



بهشتم که زیر پای امثال شماست!



فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه!



از قدیم گفتن:پشت هر مرد موفقی زنی با ذکاوت بوده!



هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟ فروید، پدر روانشناسی جهان گفته: بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ آن را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد؟؟!



چندتا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده!



نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه!

تولد... " اردیبهشت 91 "

воздушный шарикшарик тортик  шариквоздушный шарик

              свинья

ادامه نوشته

چند قطره احساس...

هر بار که تو را یاد میکنم گم میشود تکه ای از من در من...٬

همین روزهاست که تمام شوم...!

 

عیبی ندارد باز هم خودت را بزن به ان راه...٬

خودت را که با ان راه میزنی میخواهم تمام راه های دنیا خراب شود...!!!

 

از حساب و کتاب بازار عشق هیچ گاه سر در نیاوردم!

و هنوز نمیدانم چگونه میشود هر بار که بی دلیل ترکم میکنی من بدهکارت میشوم...؟؟!

 

تمام فنجان های قهوه دروغ میگفتند...٬

تو بر نمیگردی...

 

پای امدنت که نباشد

اگر تمام راه های دنیا هم به خانه ی من ختم شود

باز هم نمیرسی...!

 

دل کندن از عزیزان اگر اسان بود فرهاد به جای بیستون دل میکند...!

 

در فراسوي مرز هاي تنم دوستت مي دارم...

در ان دور دست بعيد...

جايي كه من از دريچه ي چشمانت پياده ميشوم و به بندگي خاك در ميايم...

در فراسوي عشق دوستت ميدارم...!


ای غایب از نظر به خدا میسارمت٬

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت...

 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا...؟

عشق فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا...؟ 

 

قویی که از دریا برامد

شبی هم به اغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی 

اغوش وا کن

که میخواهد این قوی وحشی بمیرد...

گرچه با یادش همه شب تا سحرگاهان نیلی فام بیدارم

گاه گاهی نیز وقتی چشم بر هم میگذارم

خوابهای روشنی دارم عین هشیاری...

نشنو از نی نی نوای بی نواست

بشنواز دل دل حریم کبریاست

نی چو سوزد تل خاکستر شود

دل چو سوزد محفل دلبر شود

گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی میکشم از پنجره سر

اندوه که خورشید شدی تنگ غروب

افسوس که مهتاب شدی وقت سحر...

دست هایت٬سینی نقره ی نور...٬

اشک هایم٬استکان های بلور...٬

کاش...!

استکان هایم را٬

توی سینی خودت میچیدی...٬ کاشکی...٬

ا
شک مرا میدیدی...!!!

در دسترس بودنت ديگه برايم ارزشي نداره...

الان نه مشترك هستي...    

نه مورد نظر...   

قبول  ع ش ق  شهامته...!

ولــــی...

تکرارش٬حماقته...!

ارامـــ  ٬   ارامــــ  دلم گرفت...

تو که امدی دلمـــ

ارامـــ  گرفت...

سراپا سوال بودم...!

وقتی که مرا جواب کردی...!

چقدر شبیه دریایی...!!! 

مدام زیر پایم را خـــــــالی        میکنی...!

قدش به عشق نمی رسید...!!!

غرورم را زیر پایش گذاشتم!

باز هم نرسید...!

میگن درد و  از هر طرف که بخونی میشه درد!
اما درمان و که از اخر بخونی میشه نامرد!

مواظب باش واسه دردت به هر درمانی تن ندی...! 

بس که دیوار دلم کوتاه است٬
هر که از کوچه ی تنهایی من میگذرد٬
به هوای هوسی هم که شده٬
سرکی میکشد و میگذرد...!