پسرک

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسرک

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت : ٣٥ سنت
پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت:

براى من یک ب;ستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود !

خدا

خدایا:

از من بگیر هر آنچه که تو را از من میگیرد!!! آمـــــــــــــــــــــین!!!

شلام............احوال بلاگم چطوره؟؟؟

شما که میایین چطورین؟

من اومدم با یه خبر داغ....اما دیـــــــــــــــــــــــــر!!!

من دو روز قبل ۱۸ ساله شدم.یعنی سنم قانونی شده!

هـــــــــــــــــــــوراااااااااااااااااااا به خودم.

خوش باشین بای بای

سلام....نبودنم به خاطر عروسیمه....!

بلاگم ازم دلگیر نشو که نمیام..!

باورش سخته برام که ۱هفته دیگه عروس میشم!

ولی حقیقتی هستش که تا اتفاق نیوفتاده باید باور کنم!

وگر نه شوکه میشم مثل ایران اومدنمون!

مواظب خودت باش..بای بای

این نیز بگذرد!!!

خوب یا بد!!!

زندگی میگذرد...!

گر خداوند سختی میدهد...

مطمئنا حکمتی دارد...!

خوب یا بد...

زندگی میگذرد!!!

 

پند امروز:

اين ديوانگيست ... كه از همه گلهاي رُز تنها بخاطر اينكه خار يكي از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشيم... اين ديوانگيست ... كه همه روياهاي خود را تنها بخاطر اينكه يكي از آنها به حقيقت نپيوسته است رها كني

اگه يکم فکر کنی ميبينی زندگی ارزشه زنده بودنو نداره.اگه يکم بيشتر فکر کنی ميبينی زندگی ارزشه مردنم نداره.امّا اگه خيلی فکر کنی ميبينی مردنو زنده بودن ارزشه فکر کردنو نداره هميشه يادت باشه چيزی که امروز داری شايد آرزويه ديروزت بوده و بزرگترين آرزويه فردات بشه پس هميشه سعی کن قدره چيزی که امروز داری خوب بدونی !!!

 

 

سلام......شکایت دارم.....چرا قالب وبلاگ خود به خود عوض شده؟؟؟؟

من قالب قبلی مو میخوام

دلیل سکوت

برگشتم...آروم و بیصدا....در سکـــــــــــــــوتی بی انتها!

باید ساکت باشم اگر نباشم نابود میشوم.....دلم غوغاست!

هیــــــــــــــــــــس...هیچی نگو خودت صداشو میشنوی...

دیدی دلم خیلی پُره؟خودش بی هوا داد میزنه!ساکت نمی شه!

ولی خودمو میزنم به اون راه....من ساکت میشم شاید اونم یاد گرفت مثه بچه آدم آروم باشه!

حالا فهمیدی واسه چی ساکتم؟؟؟

سکوت بهترین راه من برای حرفیدن با خودمه!!!

باور نمیکنی امتحانش کن....ضرر نداره...گوش کن ببین چقدر توی دلت شلوغی ریخته؟؟؟

 

 

آغوش یا رب

بســـــــــــم رب البــاقــــــــــــی

در آغوش هیچکس به اندازه آغوش تو آرامش وجود ندارد!

آرامشی که پر از اعتماد است و همیشه تحویلمان  میگیرد....حتی اگر سالها به نادانی قهر کرده باشیم!

جالب است نه؟؟؟آرام میگیریم و به هیچ فکر نمیکنیم!

سجده گاهم آغوش توست یا جلیل!...مرا دریاب!

مرا دریاب که هر روز  عمق مرداب ندانسته هایم و نادانی هایم عمیق تر میشود از سابق!

مرا دریاب که محتاج کرامتت هستم....!                         

غرقم در گرداب"یا رب مرا دریاب....!

 

زندگی به طعم لیمو ترش

 

اگر زندگی به تو لیمو ترش داد!!!

تو با آن شربتی شیرین بساز...!!!

سلام همگی خوفین؟بالاییه پبام امروزمونهتوی تیلفزیون شنیدم!!!

خب بگذریم که من بد جوری عجله دارمنماز نخوندم.

گفتم یه چیزی بنویسم که از بیکاری دربیام!هفته آینده کلی امتحان دارم...وای خدا

میخوام اینو بگم که کلی موضوع های جالب با سرم برخورد میکنه....اما من اونا رو به قلم نمیارم

نمیدونم چه مه؟؟بعدشم هی میخوام اشم وبلاگ رو اوض کنم...من شیکار کنم؟اشمشو شی بگذارم ندانستم...!

این گوگل هم ارور میده...یه عکس خاستما!

وای خدا هم خوشحالم هم ناراحت!!!

در ضمن اشتباه تایپی ها عمدیست به دل نگیرید

فعلا حق یارتانHello

 

چه ساده است این زندگی....!

تا زنده هستیم با مشکلات مواجه هستیم...

زندگی مثل یه طناب میمونه ...

 مشکلات زندگی هم همون  گره های ریز و درشتی هستش که روی طناب زده شده...

گاهی مشکلات کوچیک مثل گره های کوچیک خیلی راحت باز میشه.

اما گره های بزرگ زندگی با دندون هم به زور باز میشه !

باید کلی وقت صرف کنی تا بازش کنی!

(البته باید نیرویی واسه باز کردنش داشته باشی...که اون نیرو با توکل به خدا پدید میاد)

سالها پشت سر هم میگذره و آدمها تمام گره های طنابشون رو باز میکنن.

اون موقع است که...

طناب از فرسودگی و پوسیدگی پاره پاره...

عمرما هم تموم میشه!

چه ساده است این زندگی....!

هفته وحــــــــــــدت

هفته وحــــــــــــدت گرامی بماندتا ابـــــــــــد!

 به مناسبت نزدیک شدن به بهار اسم وبلاگ رو تغییر دادم دوستان!حق یارتان!

نگاه

نگاه...

ای کاش زبان نگاهم را می دانستی
و با این همه سکوت
مرا به خاموشی متهم نمی کردی
کاش می دانستی من همیشه
سخن ها دارم برای گفتن
غزل ها دارم برای از تو سرودن و
با زبان چشمانم با تو سخن می گویم
چشمانی که از ندیدنت
سیل ها دارند برای جاری ساختن...!
عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن
کاش می دانستی که من تو را
دوست دارم
کاش می دانستی....(برگرفته از یک نویسنده ناشناس)


 

زندگی

در دنیا

برای خودت زندگی کن!

برای دیگران زندگی باش...!

خدا جون بزار بباره این همه ابر....

چرا اینجا شده ایستگاه غم؟؟؟

چرا بهشون اجازه باریدن نمیدی؟؟؟

چرا ابرا بغضشون رو نمیشکنند؟؟؟

چرا مثله مسافرا ساکت همینطور میرن؟؟؟

من در حسرت یک قطره بارون!!!

خواهشا خودت اجازه باریدن بده !!!

ذهنم پر از سواله....

این ابرا از دیشب اومدن همشون طوری صف کشیدن شدن سپر 

 خورشید...

امروز اصلا ندیدمش...خورشید خانوم رو میگم

اونم از دست ابرا قهره...من همچنان چشم انتظار باریدن...

ولی انگار این ابرا واسه باریدن نیومدن...

واسه دق دادن من اومدن...

این دومین باریه که ابرای کبود میان اینجا و کبود میرن...

لابد ما همدرد های خوبی نیستیم!

که اونا پیش ما درد و دل هاشونو نمیگن

و ترجیح میدن تا میتونن اون غمها رو با خودشون ببرن!

خدایا ...

به ما لیاقت این همدردی با ابر ها رو بده تا ما هم بغضمون بشکنه!

امضا" خودم

 

سجده شکر

سلام خدا جان....

از آخرین بار که امتحان دادم ۴ماه میگذره...ممنون که امروزم سر جلسه امتحان با من بودی...مدام حضورت رو احساس میکردم...

گرچه سجده شکری که گذاردم برای تو بود اما برای من لذت بخـــــــش بــــــــــــــــــود!!!

باز هم با من باش خواهشا....