خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

دل من می سوزد

دل من می سوزد 

که قناری ها را پر بستند 

که پر پاک پرستو ها را بشکستند 

و کبوتر ها را  

آه کبوتر ها را ... 

 

دل من در دل شب 

خواب پروانه شدن می بیند 

مهر در صبحدمان داس بدست 

 خرمن خواب مرا می چیند   

 

                                                          حمید مصدق

 

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ 

 

وای! باران ! باران! 

شیشه ی پنجره را باران شست! 

از دل من اما 

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ 

آسمان سربی رنگ... 

من درون قفس سرد اتاقم ٬ دلتنگ 

می پرد مرغ نگاهم تا دور 

وای٬ باران٬ باران٬ 

پر مرغان نگاهم را شست!

به یاد بیاور

قفل شده ای به زمین و کسی نمی داند کلید را کجا جاگذاشته ای  

شاید پای بوته ی بی خیالی    یا زیر بالش تنهایی    یا روی طاقچه ی عادت 

مدام از خود می پرسی چرا؟   چرا در تقویم اتفاق تازه ای نمی افتد 

به یاد بیاور نقش کلیدی انگشتانت را که پس از بسته شدن باید دوباره بگشایی  

به یاد بیاور که همیشه کسی منتظر شنیدن صدای توست     که بخوانیش به شکر و اجابت کند به لطف  

قبل از اینکه فراموش کنی  و فراموشت کنند ٬قبل از اینکه یخ بزنی در تنهایی و تاریکی به یاد بیاور  

گاهی فقط زمزمه ای کافی است تا بهار دلت بیاید

آتشم زدند...

این اشک ها به پای شما آتشم زدند 

شکر خدا برای شما آتشم زدند 

 

من جبرئیل سوخته بالم نگاه کن 

معراج چشم های شما آتشم زدند 

 

سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم 

هر جا که در عزای شما آتشم زدند 

 

از آن طرف مدینه و هیزم ٬ از این طرف 

با داغ کربلای شما آتشم زدند 

 

بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن  

یک عمر در هوای شما آتشم زدند 

 

گفتم کجاست خانه ی خورشید شعله ور 

گفتند بوریای شما٬ آتشم زدند 

 

دیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان  

همراه خیمه های شما آتشم زدند 

 

امروز نیز نیّر و عمان و محتشم  

با شعر در رثای شما آتشم زدند....

ای آب فرات...

ای آب فرات از کجا می آیی؟ 

ناصاف ولی چه با صفا می آیی! 

خود را نرساندی به لب خشک حسین 

دیگر به چه رو به کربلا می آیی؟؟؟

زن و مرد ...


 

مرد از راه می رسه

ناراحت و عبوس
 
زن:چی شده؟

مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)

زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!

مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه

زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست

تلفن زنگ می زنه

دوست زن پشت خطه

ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن

(مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره )

زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!

مرد داغون می شه

می خواست تنها باشه

مرد از راه می رسه

زن ناراحت و عبوسه

مرد:چی شده؟

زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)

مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش

زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه  دو قطره اشک می ریزه

مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.

 تلفن زنگ می زنه

دوست مرد پشت خطه

ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن

(زن در دلش خدا خدا می کنه که  مرد نره )

مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!

زن داغون می شه

"نمی خواست تنها باشه"

افسوس

دل به تو دادم و افسوس ضمانت نگرفتم            

چشم بر جور تو افسوس ببستم که ببستم 

شمع بودی که بسوزی من پروانه صفت را  

مست بودم که ندیدم همه شب سوختنم را 

تو چرا عشق فروشی ؟ تو که دارا و سخایی 

چه به منت بخرند یا بهایی 

تو که آرامش روحی و نوای ملکوتی  

تو که سرمایه ی عشقی و نهان سر سکوتی 

 

                                                شعر از آزی جون 

 

================================= 

 اینو دارم از تو مدرسه می ذارما!!!!! 

خود آزی خوند من نوشتم!

بچه های تودلی!!!!!!

من فک می کنم ما بچه های این دوره رو باید اسممونو گذاشت بچه های تودلی! 

آخه همه کارامون توی دلمونه! 

تو دلمون حرف می زنیم  

 تو دلمون صلوات می فرستیم  

 تو دلمون دعا می کنیم

تو دلمون به بقیه میگیم که دوستشون داریم یا ازشون متنفریم و .....  

 

کلا همه ی کارامون شده تو دلی!

زندگی چیه؟؟؟؟

به نظر شما زندگی یعنی چی؟ 

زندگی یعنی فقط نفس کشیدن و تامین بودن نیاز های اولیه؟ 

زندگی یعنی همه جور امکانات و تجهیزات درجه یک رو داشته باشی؟ 

زندگی یعنی لذت بردن از اوقاتت با خونواده؟ 

به نظر شما زندگی یعنی چی؟

تعارف

روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.

در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جورواجوری را که برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
پیرزن که به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: "الهی فدات بشم مادر"!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.
... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها که زیادی تعارف می‌کنند!
 

============================== 

پ.ن۱:واااااااااااااااای چه حالی میده از تو مدرسه آپ کردن!!!!!!!!!!!!!

چهل مورد از کم هزینه ترین لذت‌های دنیا

 

اگه کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می‌خواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم ... در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...

ادامه مطلب ...