خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خواب چهل ساله!

از خواب چهل ساله ی خود پا شده ام 

گم بوده ام و دوباره پیدا شده ام 

 

ای حس شکوهمند غمگین و شگفت 

امروز چقدر با تو زیبا شد ام! 

 

قیصر امین پور 

 

۴ شنبه سوری تون مبارک!!!

ترانه ی بارانی

سر زده به دل دوباره غم کودکانه ای 

آهسته می ترواد از این غم ترانه ای 

 

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست 

دارم هوای گریه خدا بهانه ای! 

 

قیصر امین پور 

 

چقدر زود

چقدر واقعه زود اتفاق می افتاد 

بلند بالایان مگر چه می دیدند 

که روز واقعه در مرگ دوست خندیدند 

 

چگونه سرو کهن در میان باغ شکست 

چگونه خون به دل باغبان باغ افتاد 

و باغ 

باغ پر از گل در آن بهار 

چه شد؟ 

در آن شب بیداد 

کدام واقعه در امتداد تکوین بود 

که باغ زمزمه ی عاشقانه برد از یاد 

 

 

ببین٬ ببین 

گل سرخی میان باغ شکفت 

به دست خصم تبهکار اگر چه پرپر شد 

به ما نوید بهاران دیگری را داد 

و خصم را آشفت 

 

حمید مصدق 

 

+++++++++++++++++++++ 

امروز شنیدیم که شیمویه کلاسمون و چنتا از سوم انسانیامون تو مرحله اول المپیاد ادبی قبول شده!  

خیلی ذوق زده شده بودیم هممون! 

حتما باید بهمون یه نهار حسابی بدن! 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

پس فردا نوشت: 

سوما که هیچی ! به ما که ربطی نداشتن! 

اما شیما دو تا جعبه شکلات ٬ از اون کاکائو گردا که پر از مغز فندقه آورد! 

بعد از نهارم  (که خودمون آوردیم) به زور یه آب میوه مهمونمون کرد!

عاشق شده بود!

دیدی غزلی سرود؟ 

عاشق شده بود   

انگار خودش نبود  

عاشق شده بود  

افتاد شکست 

زیر باران پوسید  

آدم که نکشته بود 

عاشق شده بود! 

 

********************************** 

این شعرو معلم المپیاد ادبیمون واسه بچه هامون فرستاده بود! 

نمی دونم شاعرش خودشونن یا یکی دیگه! 

فقط خیلی این شعرو دوست دارم! 

 

بالای تخته ی کلاس نوشتیم: 

 ۷ روز مانده تا آزادی! 

هر معلمی که میاد و اینو می خونه میگه مگه اومدین تو زندان؟؟؟؟ 

ماهام جواب میدیم: بلههههههههههههههههههههههههههههههههه! 

ادامه مطلب ...

شاید این اتفاق هم روزی٬ ناگهان برای من افتاد!

شعر دو کاج


این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان است.

در کنار خطوط سیم پیام                    خارج از ده دو کاج روئیدند

سالیان دراز رهگذران                      آن دو را چون دو دوست میدیدند

یکی از روزهای سرد پاییزی             زیر رگبار و تازیانه باد

یکی از کاجها به خود لرزید               خم شد و روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا                   خوب درحال من تامل  کن

ریشه هایم ز خاک بیرون است           چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی                  مردم آزار از تو بیزارم

دور شو دست از سرم بردار              من کجا طاقت تو را دارم

بینوا را سپس تکانی داد                   یار بی رحم و بی مروت او

سیمها پاره گشت و کاج افتاد              بر زمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آن روز                  انتقال پیام ممکن نیست

گشت عازم گروه پی جویی                تا ببیند که عیب کار از چیست

سیمبانان پس از مرمت سیم                راه تکرار بر خطر بستند

یعنی آن کاج سنگدل را نیز                با تبر تکه تکه بشکستند

و حال نسخه جدید این شعر زیبا :

در کنار خطوط سیم پیام                   خارج از ده دو کاج روئیدند

سالیان دراز رهگذران                    آن دو را چون دو دوست می‌دیدند

روزی از روزهای پائیزی               زیر رگبار و تازیانه باد

یکی از کاجها به خود لرزید              خم شد و روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا                  خوب در حال من تأمل کن

ریشه‌هایم ز خاک بیرون است            چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با نرمی                دوستی را نمی‌برم از یاد

شاید این اتفاق هم روزی                 ناگهان از برای من افتاد

مهربانی بگوش باد رسید                 باد آرام شد ، ملایم شد

کاج آسیب دیده ی ما هم                  کم کمک پا گرفت و سالم شد

میوه ی کاجها فرو می ریخت           دانه ها ریشه می زدند آسان

ابر باران رساند و چندی بعد            ده ما نام یافت کاجستان

شاعر : محمد جواد محبت ، همان شاعر دو کاج 

 

کپی شده از :http://paymandorosti.blogsky.com/

فواره های فرود

چه جای شکوه اگر زخم آتشین خوردم 

که هرچه بود ز مار در آستین خورم 

 

فقط به خیزش فواره ها نظر کردم 

فرود آب ندیدم! فریب از این خوردم 

 

مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند 

که تیر وسوسه از یار در کمین خوردم 

 

ز من مخواه کنون با یقین کنم توبه 

من از بهشت میوه مگر با یقین خوردم !

 

قفس گشودی ام و اختیار بخشیدی 

همین که از قفست پر زدم ٬ زمین خوردم 

 

فاضل نظری

سیب سرخ

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است 

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست 

 

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود 

گیرم که برکه ای٬ نفسی عاشقت شده ست 

 

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود 

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست 

 

پر می کشی و وای به حال پرنده ای 

کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده ست 

 

آیینه ای و آه که هرگز برای تو 

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست 

 

فاضل نظری (گریه های امپراتور)

شکست غرور

ما دو تن مغرور  

هر دو از هم دور 

 

وای در من تاب دوری نیست 

ای خیالت خاطر من را نوازش بار 

بیش از این در من صبوری نیست 

 

بی تو من تنهای تنهایم 

من به دیدار تو می آیم 

 

 

حمید مصدق 

*********************** 

 

یه سی دی از دوستم گرفتم! 

نوحه های قدیمی ! 

بوی سیب رو از اولشم خیلی دوست داشتم! 

ولی گیرم نمیومد! 

حالا این تو هست! 

آهنگ اولی های بنیامینم که واسه امام حسین خونده هم هست!

مترسک

می دونی مترسک به کلاغ چی گفت؟ 

گفت: هر چقدر می خوای نوکم بزن! 

اما تنهام نذار!

دوچرخه ی دوستی

چقدر سفت شده  

پدال دوچرخه ی دوستی دونفره ی مان! 

یا من خسته ام... 

یا شیب زیاد شده... 

شاید هم تو دیگر رکاب نمی زنی!