ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیدگانم همچو دالان های نور
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد مرگ
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم ننهند
آه !شاید عاشقانم نیمه شب
گل بروی گور غمناکم نهند
»:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:«:»
پ.ن۱:واسهی همه ی مریضا یه حمد بخونین
پ.ن۲:سحرا که این آقاهه میگه واسه مریضا حمد بخونید حواسم پرت میشه
حییوونیا رو واسشون فاتحه می خونم!؟!؟!؟!؟
این روز ها که می گذرد
شادم
این روز ها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روز ها
شادم
که می گذرد...
قیصر امین پور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روز ها
روز پوچی همچون روزان دگر
سایه ای ز امروز ها و دیروز ها
+=+=+=+=+=+=+=
نمی دونم چرا از وقتی یلدا رو خوندم از این شعر هاش خوشم اومد اما نمی دونم مال کیه فکر کنم ماله فروغه!
نتوان دل کبوتر را بدست آورد
نه با مشتی دان
و نه با کاسه ای آب
کبوتر عارفی است
که بالاجبار خورد و خوابد
وخوردنش با سجود است
و خوابیدنش با ذکر
نتوان دل کبوتر را بدست آورد
نه با لانه ای کوچک ونه با...
کبوتر خود عاشق است
ومعشوقش خداست
و چه کس تواند چنین معشوقی را رها کند
و هر چه معشوق گوید عاشق گوش کند
و سال هاست که کبوتر چنین می کند
سال هاست که کبوتر تا آخرین لحظه با جوجه هاست
تا عاشقی دیگر به عالم عاشقان بیافزاید
تا رسم عشق به جای آرد.
شاعر:دوست عزیزم +فاطمه یارندی+
یه عینک و چند تا کتاب
یه فندک و یه چوب سیگار
یه قوطی قرص یه جانماز
یه پشتی کنج یه دیوار
یه پیشونی چندتا چروک
یه تخت خواب مثل قفس
تو سینهی پدربزرگ
مونده مردد یه نفس
موی سفیدش مثه برف
ریش بلندش مثه یاس
تو کوچمون می برنش
رو شونهی همسایه هاس
تو راه آخرین سفر
چه باشکوه چه بی صدا
بزرگترا بهم می گن
رفته بابات پیش خدا
شعر از :شاهکار بینش پژوه
کتاب:کافه نادری
=================================
-------------------------------------------------------------
امروز شب سال پدر بزرگمه یه فاتحه هم برای ایشون بفرستید.
کاش می شد اشک ها را تهدید کرد
مدتی لبخند را تمدید کرد
از میان لحظه های زندگی
لحظه ی دیدار را نزدیک کرد
به سراغ من اگر میایی
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا
پر قاصدک است
که خبر می آرند از گل وا شده ی
دور ترین بوته ی خاک
نوشتم یادگاری روی دیوار
بیا تا منو تو با هم شویم یار
بیا تا دور یکدیگر بگردیم
تو نقطه باش و من مانند پرگار
نوشتم یادگاری روی جامیز
به روز هجدهم از فصل پائیز
بیا تا دست یکدیگر بگیریم
که صابون رفاقت ها شده لیز
نوشتم یادگاری روی وایت برد
چرا شیشه ی قلبم را کنی خرد
بیا دوست یکدیگر بمانیم
برای مهربانی می شود مرد
نوشتم یادگاری در کتابت
بکن انرا بزن توی اتاقت
بیا تا دستمال تو بگردم
مرتب پاک کن با من دماغت
نوشتم یادگاری توی دفتر
تلسکوپت منم تویی چو اختر
بیا در دفتر هم بنویسیم
اگر من بد کنم نکن تو بدتر
فرهاد حسن زاده