خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

یار آن بود که...

یار آن بود که صبر کند بر جفای یار  

ترک رضای خویش کند در رضای یار  

گر بر وجود عاشق نهند تیر 

بیند خطای خویش و نبیند خطای یار  

 

 

                                     سعدی

شهره ی شهر...

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن 

 

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن 

 

وفا کنیم و ملامت کنیم و خوش باشیم 

 

که در طریقت ما کافریست رنجیدن 

 

 

                                                         حافظ 

 

 

~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~ 

 

از پس فردا امتحانای ترممون شروع میشه!!! 

 

کمتر میرسم بیام تو نت !

تولد ...

می نشینم به گوشه ای 

می سرایم ترانه ای 

تا بجویم نشانه ای 

از کرانه ای... 

 

روز خوب ولاد تو  

طعم خوب نشاط تو 

عطر خوب حضور تو 

شوق بودن به یاد تو 

از خیال تو 

در نگاه تو 

مست روی تو 

به آرزوی تو 

می گذرم با امید تو... 

 

قد رعنای تو 

قلب دریای تو 

چشم شهلای تو 

صبر بالای تو 

 

برده هوش من  

کرده عقل من 

روح و جان من 

شمع چشم من 

 

مست و عاشق و جان نثار تو ...         آزی جون! 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 زیاد فشار نیارین 

تولد مروا بود! 

آزی اینو به عنوان کادو بهش داد! 

هر بیت از این شعر ما رویاد یه خاطره از همدیگه می اندازه!

تو به من می خندیدی

تو به من می خندیدی 

و نمی دانستی 

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه 

سیب را دزدیدم 

 

باغبان از پی من تند دوید 

سیب را دست تو دید 

غضب آلوده به من کرد نگاه  

و تو رفتی و هنوز  

سالهاست که در گوش من آرام ٬ آرام  

خش خش گام تو تکرار کنان 

 می دهد آزارم 

 

و من اندیشه کنان  

غرق این پندارم 

که چرا 

خانه ی کوچک ما 

سیب نداشت! 

 

                                   حمید مصدق 

 

 ٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪ 

 

پ.ن۱: واااای خدا پس فردا تفلدمه! 

پ.ن۲: از پس فردام امتحانای  ترممون شروع میشه! 

پ.ن۳: همین دیروز «گندم» رو تموم کردم(همون که مال م.مودب پوره) 

پ.ن۴: به نظر من که واقعا رمان قشنگی بود! 

پ.ن۵: با اینکه وسطاش چرت وپرت زیاد داشت اما آخرش مثه همه ی رمانا کلیشه ای نبود! واقعا آدم بعد از آخرش میره تو شوک! 

پ.ن۶: چن روز پیشم داشتم «در سایه ی آرزو ها» که مال میترا شفقه رو می خوندم! 

پ.ن۷: از اون رمانایی بود آدم از اول تا آخرشو باید با گریه می خوند! 

پ.ن۸: و آخرشم به خنگ بودن دختره و پسره فحش می داد!(اما داستانش بد نبود) 

درد

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن      با مردم بی درد ندانی که چه دردی است


دل من می سوزد

دل من می سوزد 

که قناری ها را پر بستند 

که پر پاک پرستو ها را بشکستند 

و کبوتر ها را  

آه کبوتر ها را ... 

 

دل من در دل شب 

خواب پروانه شدن می بیند 

مهر در صبحدمان داس بدست 

 خرمن خواب مرا می چیند   

 

                                                          حمید مصدق

 

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ 

 

وای! باران ! باران! 

شیشه ی پنجره را باران شست! 

از دل من اما 

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ 

آسمان سربی رنگ... 

من درون قفس سرد اتاقم ٬ دلتنگ 

می پرد مرغ نگاهم تا دور 

وای٬ باران٬ باران٬ 

پر مرغان نگاهم را شست!

آتشم زدند...

این اشک ها به پای شما آتشم زدند 

شکر خدا برای شما آتشم زدند 

 

من جبرئیل سوخته بالم نگاه کن 

معراج چشم های شما آتشم زدند 

 

سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم 

هر جا که در عزای شما آتشم زدند 

 

از آن طرف مدینه و هیزم ٬ از این طرف 

با داغ کربلای شما آتشم زدند 

 

بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن  

یک عمر در هوای شما آتشم زدند 

 

گفتم کجاست خانه ی خورشید شعله ور 

گفتند بوریای شما٬ آتشم زدند 

 

دیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان  

همراه خیمه های شما آتشم زدند 

 

امروز نیز نیّر و عمان و محتشم  

با شعر در رثای شما آتشم زدند....

ای آب فرات...

ای آب فرات از کجا می آیی؟ 

ناصاف ولی چه با صفا می آیی! 

خود را نرساندی به لب خشک حسین 

دیگر به چه رو به کربلا می آیی؟؟؟

افسوس

دل به تو دادم و افسوس ضمانت نگرفتم            

چشم بر جور تو افسوس ببستم که ببستم 

شمع بودی که بسوزی من پروانه صفت را  

مست بودم که ندیدم همه شب سوختنم را 

تو چرا عشق فروشی ؟ تو که دارا و سخایی 

چه به منت بخرند یا بهایی 

تو که آرامش روحی و نوای ملکوتی  

تو که سرمایه ی عشقی و نهان سر سکوتی 

 

                                                شعر از آزی جون 

 

================================= 

 اینو دارم از تو مدرسه می ذارما!!!!! 

خود آزی خوند من نوشتم!

بهشت خاطر

این نسیم تازه ی جان آفرین  

از کدامین باغ بر من می وزد؟ 

وز کدامین آسمان این آفتاب 

کلبه ام را نور باران می کند؟ 

 

در اتاق تنگ گرد آلود من 

این همه بوی گل امشب از کجاست؟ 

این نواها ٬ این ترنم های مهر 

از کدامین چنگ خوش آوا رهاست؟ 

 

در شبی اینگونه برفی ٬این بهار 

این ستاره ٬ این سرود٬ از سوی کیست؟ 

برگ سبزی در همه آفاق ٬ نه 

ذره نوری در همه افلاک نیست 

 

های!ای سرگشته٬ در این جستجو 

خویشتن را بی سبب فرسوده ای . 

لحظه هایی دور از غوغای دهر٬ 

در بهشت خاطر خود بوده ای! 

 

شب نتابد آفتاب ٬ این عشق توست 

در حریم آن فضا پر می کشی 

بازتاب آن صفای باطن است 

این گل و نوری که در بر می کشی! 

 

پرده پرده سینه ات چون باغ گل 

وین دل پر مهر٬ خورشیدی در آن. 

گر جهان را همچو دوزخ کرده اند؛ 

در بهشت خاطر خود بگذران! 

 

                                             فریدون مشیری