خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

شهره ی شهر...

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن 

 

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن 

 

وفا کنیم و ملامت کنیم و خوش باشیم 

 

که در طریقت ما کافریست رنجیدن 

 

 

                                                         حافظ 

 

 

~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~ 

 

از پس فردا امتحانای ترممون شروع میشه!!! 

 

کمتر میرسم بیام تو نت !

سکوت...

گاه سکوت یک دوست معجزه می کند٬ و تو می فهمی که: 

 

بودن در فریاد نیست! 

 

 

۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰ 

 

پ.ن۱: سلام!  

پ.ن۲: خیلی وقته که یه سوال خیلی ذهنمو مشغول کرده! 

پ.ن۳: به نظر شما.... 

پ.ن۴:اگه الان دوباره تو ایران جنگ بشه..... 

پ.ن۵:حالا به هر دلیلی 

پ.ن۶: پسرای جوونمون میرن که با دشمن مرز و بومشون بجنگن؟؟؟؟ 

پ.ن۷: یا خود شماها میرین بجنگین؟؟؟؟ 

پ.ن۸:جواب خودمو الان میگم! 

پ.ن۹: پسرای ژیگولوی الانو که نمی دونم اما... 

پ.ن۱۰: خودم مطمئنم که میرم!

هیچ جا و همه جا

و زمانی که بدو گفت : بدین سان کجا خواهی رفت ؟ 

پاسخ را شنید: هیچ جا و همه جا٬ همه جا و هیچ جا...

 

و اینگونه بود که سفر او آغاز شد به هیچ جا و همه جا ٬به همه جا و هیچ جا! 

و اینگونه بود که او از تمام راه های بوده و نبوده گذشت تا شاید برسد به هیچ جا و همه جا ٬به همه جا و هیچ جا! 

 

و هنوز هم که هنوز است به دنبال راه هاست تا شاید برسد به  هیچ جا و همه جا ٬به همه جا و هیچ جا!  

 

                                                              سعیده 

 

++++++++++++++++++++++ 

 

آیا این درسته؟؟؟؟؟  

«آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب »

 

اما من حتی اگه درست هم باشه بدم میاد ازش 

 

چون اینجوری دیگه هیچ راه برگشتی رو باقی نمی ذاره!

 

تولد ...

می نشینم به گوشه ای 

می سرایم ترانه ای 

تا بجویم نشانه ای 

از کرانه ای... 

 

روز خوب ولاد تو  

طعم خوب نشاط تو 

عطر خوب حضور تو 

شوق بودن به یاد تو 

از خیال تو 

در نگاه تو 

مست روی تو 

به آرزوی تو 

می گذرم با امید تو... 

 

قد رعنای تو 

قلب دریای تو 

چشم شهلای تو 

صبر بالای تو 

 

برده هوش من  

کرده عقل من 

روح و جان من 

شمع چشم من 

 

مست و عاشق و جان نثار تو ...         آزی جون! 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 زیاد فشار نیارین 

تولد مروا بود! 

آزی اینو به عنوان کادو بهش داد! 

هر بیت از این شعر ما رویاد یه خاطره از همدیگه می اندازه!

تو به من می خندیدی

تو به من می خندیدی 

و نمی دانستی 

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه 

سیب را دزدیدم 

 

باغبان از پی من تند دوید 

سیب را دست تو دید 

غضب آلوده به من کرد نگاه  

و تو رفتی و هنوز  

سالهاست که در گوش من آرام ٬ آرام  

خش خش گام تو تکرار کنان 

 می دهد آزارم 

 

و من اندیشه کنان  

غرق این پندارم 

که چرا 

خانه ی کوچک ما 

سیب نداشت! 

 

                                   حمید مصدق 

 

 ٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪ 

 

پ.ن۱: واااای خدا پس فردا تفلدمه! 

پ.ن۲: از پس فردام امتحانای  ترممون شروع میشه! 

پ.ن۳: همین دیروز «گندم» رو تموم کردم(همون که مال م.مودب پوره) 

پ.ن۴: به نظر من که واقعا رمان قشنگی بود! 

پ.ن۵: با اینکه وسطاش چرت وپرت زیاد داشت اما آخرش مثه همه ی رمانا کلیشه ای نبود! واقعا آدم بعد از آخرش میره تو شوک! 

پ.ن۶: چن روز پیشم داشتم «در سایه ی آرزو ها» که مال میترا شفقه رو می خوندم! 

پ.ن۷: از اون رمانایی بود آدم از اول تا آخرشو باید با گریه می خوند! 

پ.ن۸: و آخرشم به خنگ بودن دختره و پسره فحش می داد!(اما داستانش بد نبود) 

مواظب حاضر جوابی بچه ها باشید!!!!

http://iranroshan.com/uploads/1311058221.jpg


دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم
معلم گفت: اگر حضرت یونس به بهشت نرفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید

ادامه مطلب ...

درد

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن      با مردم بی درد ندانی که چه دردی است