ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دخترک گفت: نه دیگر نمی توانم این رنج را تحمل کنم !
پسر به آرامی به او نزدیک شد!
.
.
.
و ناگهان جیغ کوتاهی از دخترک شنیده شد و بعد از آن گریه ی آرام دختر و قهقهه ی بلند پسر!
و سوسک پلاستیکی از میان دستان دخترک به زمین افتاد...
سعیده
به جرگه داستان نویسان پارسی گوی خوش اومدی
نگفته بودی دستی هم تو نوشتن داستهانهای طنز هم داری خانوم ؟
خنده دار بود .. یه داستان خیلی خیلی کوتاه و فکر کنم واقعی واقعی ....
خنده دار بود .. یه داستان خیلی خیلی کوتاه و فکر کنم واقعی واقعی ....
سلام سلام
خوبی؟ با قسمت ۱۵ قطعه بیست و سه به روزم
[خجالت][خجالت][رضایت]
salam saideh jun
man archive kameli az sheitan parasti daram faghat nemidunam chejuri beresunam dastet , shomaramo midam age khasti adreseto sms kon barat befrestam
09361257096
LoVe YoU
سلام
عکسها باز نشدن ... واقعا هم بی کلمه بو هم بی عکس .. پس عکسهاشون کو ؟
والا من که فقط یه علامت سوال میبینیم!!!
این داستانه!!!!!!!
سلام دخترم
وبلاگ جالبی داری خر صورتی! اوایل انقلاب (یا شاید قبلش) یه گروه اجتماعی تشکیل شد به نام ما خرها به سرعت هم بین همه جا باز کرده تا جایی که به یه حذب قدرتمند هم تبدیل شد کتابهاشون هنوزم هست دوره هایی برای بی خیال بودن و دخالت نکردن به کار دیگران و به اصطلاح عین خر کار کردن و خندیدن داشتند ولی اینجا بیشتر به یک گلخونه صورتی می مونه البته عکسهای وبلاگت باز نمی شه کاش روی سرور خود بلاگ اسمای آپلودشون کنی آخه من فی--لتر شکن ندارم و فکر کنم سایت آپلودت برام بسته است بیشتر امشب هدفم دیدن کلیت بود فردا سر فرصت مطالبت رو می خونم و نظرم رو عین یه پیرمرد غرغرو می گم