خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

عاشقم اما خجالت می کشم .... !

داستان رو بخونید ببینید چقدر ساده یک عشق را از دست داد خوب شما به این سادگی از این ماجرا نگذرید این داستان معنی و مفهوم نهفته ای رو دارد.

 

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو داداشی
صدا می کرد.به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمیکرد. اخر کلاس پیش من اومد و جزوه ی جلسه ی پیش رو خواست منم جزومو بهش دادم. بهم گفت: متشکرم داداشی و گونه منو بوسید.
میخوام بهش بگم ،می خوام که بدونه ،من نمی خوام فقط داداشی باشم. من عاشقم . اما ........ من خیلی خجالتی هستم......... علتشو نمیدونم.
تلفن زنگ زد ، خودش بود،گریه می کرد،دوست پسرش قلبشو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمی خواست تنها باشه. من هم اینکارو کردم.وقتی کنارش روی کاناپه نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمای معصومش بود . ارزو می کردم عشقش متعلق به من باشه . بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت: متشکرم و گونه منو بوسید.
می خوام بهش بگم، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط داداشی باشم. من عاشقشم. اما ....... من خیلی خجالتی هستم.......... علتشو نمیدونم.
روز قبل از جشن دانشگاه پیشم اومد و گفت: قرارم بهم خورده، اون نمی خواد با من بیاد. من با کسی قرار نداشتم . ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگر زمانی هیچکدومون برای مراسم پاتنر قرار نداشتیم با هم باشیم درست مثل خواهر و برادر. ما هم با هم به جشن رفتیم . جشن به پایان رسید من پشت سر اون، کنار در خروجی ،ایستاده بودم. تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیباش و اون چشمای همچون کریستالش بود. ارزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمیکرد و من اینو می دونستم به من گفت: متشکرم . شب خیلی خوبی بود و گونه منو بوسید .
می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط داداشی باشم . من عاشقم . اما ........ من خیلی خجالتی هستم ....... علتشو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یه هفته ، یک سال ......... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره .
می خواستم که عشقش متعلق به من باشه اما اون به من توجهی نمیکرد و من این رو می دونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در اغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و اروم گفت : تو بهترین داداشی دنیا هستی . متشکرم و گونه منو بوسید.
می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط داداشی باشم . من عاشقشم . اما.......من خجالتی هستم .......علتشو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، توی کلیسا ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که بله رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد . با مرد دیگه ای ازدواج کرد . من می خواستم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو می دونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره بیرون رو به من کرد و گفت: تو اومدی؟ متشکرم.
می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام که فقط داداشی باشم . من عاشقشم . اما ....... من خیلی خجالتی هستم .......علتشو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه می کنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یک نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته بود و این چیزی هست که اون نوشته بود:
تمام توجهم به اون بود. ارزو می کردم که عشقش برای من باشه . اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو می دونستم . من می خواستم بهش بگم، می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من داداشی باشه من عاشقش هستم . اما .......من خجالتی ام ........ نمیدونم چرا ........... همیشه ارزو داشتم که به من بگه دوستم داره .
 
ای کاش این کارو می کردم ای کاش بهش می گفتم که چقدر دوستش دارم.


با خودم فکر می کردم و گریه می کردم

نظرات 6 + ارسال نظر
علی اکبر دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 04:42 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد
بغضی نفس و گلوی او را آزرد

می خواست که عشق را نمایان نکند اشک آمد و باز آبرویش را برد

یادته ...

مهرداد چهارشنبه 28 مهر 1389 ساعت 11:00 ب.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

بدترین چیز دنیا خجلتی بودنه...
فقط میتونم بگم افسوس که منم مبتلا به این درد هستم حتی شدیدتر از اونی که تو داستان خوندی و بدتر از این داستان هم فقط بخاطر همین خجالت و لال بودنم واسم پیش اومد....

الان فقط قصشو میخورم...
واقعا شرم به من... شرم

خانباجی چهارشنبه 28 مهر 1389 ساعت 04:40 ب.ظ http://khatkhatih.blogspot.com/

تو این همه آپ کردی و من از هیچ کدومش خبر نداشتم.با کارتونهای قدیمی چقدر حال کردم.عکس نخودی رو که دیدم دلم هری ریخت پایین.تو چند سالته.این کارتونها برای زمان ما هست.تو فکر کنم 10-15 سالی از من کوچیکتری.
این داستان اخرت هم قشنگ بود.شعر پایین صفحه هم که دل من با رفتنت کاسه اب شدو اسفند و این حرفا هم قشنگ بود.

باهری چهارشنبه 28 مهر 1389 ساعت 10:42 ق.ظ http://baheri54.com

بله جالب بود. فرجام پنهان کردن عشق...عشق ومحبتی که ابراز نشود ،زنده بگور می گردد.

حامد سه‌شنبه 27 مهر 1389 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام وب خوبی دارییییییییی
از کوسه نارنجی اووومدم

علی اکبر سه‌شنبه 27 مهر 1389 ساعت 06:05 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
چطوری؟خوبی؟
تولد امام رضا رو هم تبریک میگم بهت ..
خیلی داستان قشنگی بود ... داشتی اشکمو در میاوردی ها ..
یه جورایی این آقای داستان به من نزدیکه .. خیلی
بهم شبیهه
خیلی سخته دوست داشتن و هیچی نگفتن .. خیلی .. بی خیال ..

خواهش می کنم خانوم خشن .. بدردت خورد مطالب ارسالیم یا نه ؟
خوبه که پیش زمینه هم داشتی در این باره . .. موضوع جالبیه و امسال هم من یه غرفه رو دیدم توی نمایشگاه کتاب که دراین باره بود و مطالب خوبی هم پیرامون این مسئله گذاشته بودن ..

داری مشکوک می زنی ها ... ان شالله که هیچکدوم از دوستات وارد چنین گروهایی منحرف و مزخرفی نشم .. خوبه که میخوای همیشه یه کمکی به دوروبریات بکنی .. دختر فداکار

درباره درس تاریخ
خوب فقط باید بیشتر خوند تا بهتر تو ذهن ادم مسائل بمونن .. تاریخ هم درسیه که باید علاقه داشته باشی تا بتونی مطالبش رو تو ذهنت جای بدی .. خیلی هم شیرینه .. من که خوشم میومد ازین درس ... به نظرم باید به صورت داستان وار بخونیش .. البته نکته برداری هم میتونه کمکت کنه .. از هر فصل یا بخش مطلبی رو برداری .. خیلی کوتاه و خلاصه .. این میتونه کمک خوبی باشه .
کاره خودت هم خوبه .. الان مگه مشکلت چیه .. ؟
یاد نمی گیری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد