ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی امیخت
و کسی کس را نمی دیداز ره نزدیک
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون الود
روی سنگی کند نقشی را و از ان پس ندیدش هیچ کس دیگر
شسته باران رنگ خونی را که از زخمتنش جوشیدو
روی سخره ها خشکید
از میان برده است طوفاننقش هایی را که
به جا ماند از کف پایش
گر نشان از هر کهع پرسی باز
بر نخواهد امد اوایش
سلام عزیزم چه طوری؟
چه خبر؟
چی کار می کنی با تعطیلیا...
خیلی شعر قشنگی بود
به منم سر بزن
فعلا...