خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

آسیا

شهر ممنوع الورود لهاسا 

+ این شهر که در تبت (غرب چین)واقع شده است و حدود ۳۵۵۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد مرکز مذهبی بودائیان چین است قصر زیبایی به نام(پوتالا)دارد که در قرن هفدهم میلادی ساخته شده است. 

 

حدس بزن

 

 

 

 

 

اگه گفتین این چیه؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!

جمله

رنگین کمان تنها نصیب کسانی می شود که تا آخرین لحظه زیر باران بمانند. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

جریان زندگی چیزی جز مبارزه میان عقل و عاطفه نیست.

عشق بدون قید و شرط

این داستان در باره ی سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه ی خود بازگردد.سرباز قبل از اینکه به خانه برسد از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده ومن می خواهم به خانه بازگردم ولی خواهشی از شما دارم .رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.

پدر و مادر او در پاسخ گفتند:ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.

پسر ادامه داد:ولی موضوعی هست که باید در باره ی او بدانید.او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد به مین یک دست و یک پای خود را از دست داده  و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.

پدرش گفت:پسر عزیزم متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کنیم.

_نه من می خواهم او در منزل ما زندگی کند.

_نه فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم واجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند.بهتر است به خانه برگردی و او را فراموش  کنی.

در این هنگام پسر تلفن را با ناراحتی قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده ی پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه ی سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آن ها مشکوک به خود کشی هستند.

پدر و مادر او آشفته و پریشان به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند .

با دیدن جسد قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد .پسر آنها یک دست و پا نداشت

حدیث

هر یک از شما باید به آنچه که او را به دوستی ما نزدیک میسازد عمل کند و از آنچه که خوشایند ما نیست و خشم ما در آن است دوری گزیند... 

 

 

 

از امام زمان (عج)

یک ساعت ویژه

مردی دیر وقت خسته و عصبانی از سرکار به خانه بازگشت.دم در پسر۵ ساله اش را دید که در انتظار او بود. 

-بابا یک سوال از شما بپرسم؟ 

-بله حتما .چه سوالی؟ 

-بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟ 

مرد با عصبانیت پاسخ داد:((این به تو ربطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟)) 

-فقط می خواهم بدانم.بگوئید برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟ 

-اگر باید بدانی خوب می گویم ۲۰ دلار. 

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بودآه کشید بعد به مرد نگاه کرد و گفت :میشه لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟ 

مرد بیشتر عصبانی شد و گفت:اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خود خواهی.من هرروز سخت کار می کنم و برای چنین رفتار ها ی کودکانه ای وقت ندارم. 

پسرک آرام به اتاقش رفت و در را بست.مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.((چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سوالاتی بپرسد؟))بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است.شاید واقعا چیزی بوده که او برای خریدنش به۱۰ دلار نیاز داشته به خصوص اینکه خیلی کم پیش میامد پسرک از پدرش درخواست پول کند. 

مرد به سمت اتق پسرک رفت و در را باز کرد. 

-خواب هستی پسرم؟ 

-نه پدر بیدارم. 

-من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کردم.امروز کارم سخت و طولانی بود و همه‌ی ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم.بیا این ۱۰ دلاری که خواسته بود.پسر کوچولو نشست خندید و فریاد زد:((متشکرم بابا))بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده دراورد. 

مرد وقتی دید پسرک خودش هم پول داشته است دوباره عصبانی شد و غرو لند کنان گفت:با اینکه خودت پول داشتی چرا دوباره تقضتی پول کردی؟ 

-برای اینکه پولم کافی نبود ولی الان هست.حالا من۲۰ دلار دارم.آیا میتوانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟چون دوست دارم با شما شام بخورم...

تو هم می زدی(کتاب پدر مهربان)

گاهی بچه ها می آمدند و می گفتند:فلان بچه مرا زده امام خمینی هم می گفتند:تو هم می زدی .ایشان از اینکه بچه ای کتک بخورد خوششان نمی آمد.میگفتند:تو هم مقابلش بایست دیگر نمی زند.اصلا مظلوم پروری را دوست نداشتند. 

         

                                               فرشته اعرابی

غفلت در انجام وظیفه{ماجراهای ملا نصر الدین}

یک روز ملا بدون این که از او دعوت کنند به یک عروسی رفت.یک نفر از او پرسید:((تو برای چه آمدی مگر دعوت داشتی؟))

ملا خنده کنان گفت:((اگر صلحب مجلس از وظیفه اش کوتاهی کرده من که نباید مثل او باشم و در انجام وظیفه ام غفلت کنم!))

جمله

آن گاه که می بازی از باختت درس بگیر! 

 

دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید خطر متفاوت بودن را بپذیرید اما بیاموزید که بدون جلب توجه متفاوت باشید.

الهی نامه

الهی! 

در الهیت یکتائی!                          و در احدیت بی همتائی! 

و در ذات و صفات از خلق جدائی! 

متصف ببهائی               متحد بکبریائی

مایه هر بینوا و پناه هر گدائی 

همه را خدائی                              تا دوست را کرائی