خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

دخترک

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...!!!

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید!!

 و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟


معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می لرزید، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:


چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!


دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...


اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...

اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...

 اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که

 من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...


و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . . 

 

 منبع:  http://www.parazit-m.blogfa.com/

نظرات 6 + ارسال نظر
عباس پنج‌شنبه 28 مرداد 1389 ساعت 07:25 ب.ظ http://bedonbalemohabat.blogsky.com

احساسی نوشتی. البته در کنار این احساست، به وضع مردم نیز پرداختی. به نظرم راه نشون دادن وضع مردم باید این طوری باشه. من دلم برای سارا میسوزه.

بی دل..!!!! چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 11:04 ق.ظ

وبلاگ جالبی داری
یادگذشته خودم افتادم

سهراب سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 06:12 ب.ظ

معلومه از اون دخترای شاد و شنگول و عاشق رنگ صورتی هستی کیف مدرسه ات هم صورتیه

ددختر شتد و شنگول هستم
کل اتاقم صورتیه
اما کیف مدرسه ام کرم و خاکستریه!
آخه باید یه رنگ خری هم داشته باشم دیگه!!!!!!!!!!!!

علی اکبر سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 03:07 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

اشکمونو در اوردی تو .. چه داستان غم انگیزی بود ..

بازم از این جور داستانها بگذار .. برا چشمام خوبه

یعنی فقط با این جور داستانا اشکت در میاد!
من که کافیه از یه شخصیت خوشم بیاد و براش یه کم مشکل پیش بیاد
اون وقته که دیگه ....

باهری دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.baher33.blogsky.com

سلام قصه قشنگی بود .دستت درد نکنه.

حانیه دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 02:39 ب.ظ http://nightbird.mihanblog.com

وای خیلی قشنگ بود .منم اپم وفت کردی بیا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد