دارم ثانیه ها رو می کشم!
با غمی که توی دلم دارم!
به آنها محل نمی گذارم، و می گذارم همین طوری بمیرند...
دیگر فکر نمی کنم چطوری آنها را پر کنم که بهترین استفاده را ازشان بکنم.
و حتی دیگر به این هم فکر نمی کنم که من مسئول آنها هستم...
فکر می کنم تمام ثانیه ها نشسته اند و توی چشم های من زل زده اند... و من از روی لجم سعی می کنم بی تفاوت از کنار آنها بگذرم.... نمی دانم آنها به من دهن کجی می کنند یا من به آنها! ولی فریاد می زنند تو در قبال ما مسئولی....
وای ثانیه ها را چه کار کنم؟! و مسئولیتشان را!؟
یه کم خسته ام... نه خیلی خسته ام به اندازه تمام دست و پاهایی که توی زندگی زده ام خسته ام!
کاش یه کسی پیدا می شد این همه خستگی را از روی دوشم بر می داشت...
هر که می رسد فقط بار اضافه می کند به خستگی من! آدمها انگار کارشان فقط بار اضافه کردن است، یاد نگرفته اند باری را کم کنند... شاید هم دارم بی انصافی کنم... خرده نگیرید، شما حداقل بگذارید من راحت حرفم رو بزنم، بدون توجه به همه توجهات به ناراحت شدن و نشدن دیگران و...
چرا همیشه باید برای دیگران خوب باشیم و برای خود بدی ها خستگی ها و ناراحتی ها را نگه داریم!؟ خسته شدم از این همه خستگی...!
دارم ثانیه ها را می کشم!
به لج با همه ی ثانیه هایی که برای دیگران خوب بودم!
به لج با تمام ثانیه هایی که تمام فکر و ذکرم دیگران بودند!
دارم ثانیه ها را می کشم!
به تلافی تمام وقت هایی که برای خودم نبودم ...
و حتی فکر می کردم نباید برای خودم باشم که اگر باشم خود خواهی کردم و این گناه است!
اما الان آن ها را می کشم ولی به کسی نمی دهم...!
حتی اگر التماس کنند!
....
یا حق