خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

فقط خودم میگم کی اینو بخونه!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مغز شما چند سالشه؟ به روش ژاپنی ها

ابتدا روی لینک زیر کلیک کنین.http://flashfabrica .com/f_learning/ brain/brain. html
بعد دکمه استارت رو بزنین

.
بعد از یک آماده باش 3 – 2 - 1 بایستی جای اعداد رو که چند لحظه نمایش داده می شه به خاطر بسپارین و روی جای اون ها به ترتیب از کم به زیاد کلیک کنین


بعد از چند مرحله، سن مغز شما با توجه به زمان عکس العمل و درستی اون محاسبه و نمایش داده می شه


توجه داشته باشید در حالت معمول سن مغز شما نباید با سن شما اختلاف زیاد داشته باشه

هرچه زمان عکسل العمل کمتر و درستی آن بیشتر باشد سن مغز شما کاهش می یابد
!

۲۰ دلیل که به دختر بودنت افتخار کنی+ ۲۰ جواب یک پسر

۱-هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه “بله” کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه. 

 

 2-به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی.(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!!)   

3-هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای کبری جونو بفهمه   

4-خوب می تونی نقش بازی کنی   

5-آنقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی( به خاطر اینه که پسرا تا بزرگم که بشن بازم بچن)  

 6-بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه (من اصلا قبول ندارم)

ادامه مطلب ...

پیشفرض سیر تکاملی برخورد با دختران در ایران...

 سال ۱۲۳۰ : مرد : دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم…. !!! زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!! نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده…!!! مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!! نخیر نمی شه باید بکشمش… !!! – بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه…  

 

سال ۱۲۸۰ : مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی ؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی !!! تو غلط می کنی !!! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟ زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها ! شکر خورد. !!! دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده… مرد (با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می کشمت… !!! – بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه

ادامه مطلب ...

رباعیات خیام

آن کس که به خوبان لب خندان داده است 

 

خون جگری به درد مندان داده است  

 

گر قسمت ما نداد شادی٬غم نیست 

 

شادیم که غم هزار چندان داده است 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++ 

 

پ.ن۱: این بازیه خیلی باحاله ! 

پ.ن۲: نمی دونم چه جوریه اما این جوریه !  

پ.ن۳: اینم لینکش!  

پ.ن۴:http://www.milaadesign.com/wiz.swf

حسنی نگو به سبک جدید


حسنی نگو جوون بگو

علاف و چش چرون بگو

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه

نه سیما جون ،نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون

هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ

نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟

نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی ؟!

نه نمی دم نه نمی دم  
 




ادامه مطلب ...

زن من + معرفی کهنه های همیشه نو

یک زنی دارم که گلین باجیه 

صبح تا شب مشغول وراجیه 

 

هیچی بلد نیست به جز اشکنه 

هر چی به دستش برسه می شکنه 

 

وای از اون روزی که مهمون داریم 

مرغ و مسما و فسنجون داریم 

 

تا که میگم راه برو شل میشه 

زود کف دستش پر تاول میشه 

 

تا که میگم کار بکن شل میشه 

خودشو به اون راه میزنه خل میشه 

 

حرف به گوشش می زنم کر میشه 

یا که دور از جون کمکی خر میشه 

 

کی میشه این خانم پر فیس و باد  

با من بی چاره کمی راه بیاد

ادامه مطلب ...

کاریکلماتور

 1-بعضی از کشور ها وسایل ارتباط جمعی دارند و بعضی ها وسایل اغفال جمعی  

2-در جدال اعداد ، این صفر ها هستند که بی طرفند 

 3 -طناب دار و صندلی به یک اندازه مقصرند 

 4-در زندگی بعضی ها هم نفس هستند و بعضی ها هم قفس 

 5-روان شناس ها و وکیلان زبان گرانی دارند  

6-خود گوی و خود خند ای هنرمند ، این است طنز هدفمند 

 7-بعضی ها محو قدرتند و بعضی ها در پی حذف آن 

-قند خون مزه تلخی به زندگی می دهد 

 9-از تجمع نجواها فریاد متولد می شود  

10-به خاطر پایمال کردن حقوق دیگران ، کفش هایش را محاکمه کردند 

 11-مشکلات قابل حل زندگی را طلاق منحل می کند 

 12 -با هنر ها در مجلس هستند و بی هنر ها در دفتر طنز بچه مشد(خودمم نفهمیدم این چی میگه)  

13-آنهایی که زبانشان دراز است ، شخصیتی کوتاه دارند 

 14-بجز آدم پای دار ، همه بیدارند  

15-گاهی نگاهم در خیابان چشمانش راهپیمایی می کند 

 16-بیهوده متاز ، مقصد همه خاک است  

17-بعضی ها اهل دلند و بعضی ها تندیسی از خاک و گل  

18-هر آدم خوب گذشته ای دارد و هر آدم گناهکار آینده ای 

 19-فریاد کشیدنی است اما کمتر وزن می شود 

 20-بعضی ها به عرض زندگی فکر می کنند و بعضی ها به طول آن 

 21-سر شناس تر از آرایشگر ها کسی رانمی شناسم 

 22-همیشه درست می گویم اما نمی دانم چرا حق با دیگران است 

 23-باطری خورشید شبها زیر شارژر ماه است 

 24-بچه های فقیر فقط در زنگ انشاء به کنار دریا می روند 

 25-هر داغی ، سرد می شود اما هیچ پخته ای خام نخواهد شد

خوابگاه دختران و پسران شب قبل از امتحان

دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد شبنم:ِ وا!… خاک بـرسرم!! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟  

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد 

 شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟ لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد منــی که از ۶ مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد ۲۰ سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام... شـده ۱۹!!!!!!   

( بر شـدت گریه افزوده می شــود) شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم… گـریه نـکن. می فهـممت درد. بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟ لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم ۸ دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط ۸ دور… (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!  

شبنم: عزیزم… دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط ۷ – ۸ دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه لالـه: نـمی دونـم چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت ۷:۳۰بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟! 

 (در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.) 

 شبنم: چی شـده فرشــتـه؟! فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد… نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت! شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته فرشــته: خب، منــم ۱۹ بـار خونـدم . این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج میشـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود 

 شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس دوم: 

 

 (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود) میثـــاق: مهـدی… شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم! راســته.. مهـدی: نـه امتـحان پایــان تــرمه. 

 میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد. مهـدی: آره… منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟ نگـرانی؟! مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟! 

 میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!! آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا ایـن برگـه های تقـلبه کـه ۱۰ دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن . اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری… مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون… اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست! 

 در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد) میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی! رضــا: فرانسه همین الان دومیشم خورد!!! مهـدی:اصلا حواسم نبود….. .!!! و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند