ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
*. کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.*
**
*. کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.*
**
*. کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.*
**
*. کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.*
**
*. کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.*
**
*. کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.*
**
*. کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.*
**
*. کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.*
**
*. کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.*
**
*. کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.*
**
*. کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است.*
**
*. کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.*
**
*. کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.*
**
*. کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.*
**
*. کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.*
**
*. کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه
است.*
++++++++++++++++++++++++++++++++
دارم پروژه های دوستای آجی رو تایپ می کنم و کلی پول به جیب می زنم!
ای آرزو ٬ آرزوی من....
دیگر به یاد نمی آورم تو را در کودکیم که چه بودی ؟
در نوجوانیم که چه بودی ؟
در جوانیم که چه بودی؟
در میانسالیم که چه بودی؟
و حالا در این پیر سالی نیز تو را به یاد نمی آورم!
نمی دانم شاید آلزایمر گرفته ام که هیچ چیز را به یاد نمی آورم!
نه کودیم را !
نه نوجوانیم را!
نه جوانیم را!
نه میانسالیم را !
و حالا هم که پیر سال شده ام را نیز مدام از یاد می برم!
سعیده
باز آی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شب های درازم بینی
هر روز دلم در غم تو زار ترست
وز من دل بی رحم تو بی زار ترست
بگذاشتیم ٬ غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار ترست
~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~¤~
پ.ن۱: پریشب تا ۴ صبح داشتم اینو می خوندم(کسی می آید از مریم ریاحی)
پ.ن۲: جزو اولین رمانایی بود که داستانش نزدیک بود به زندگی عام مردمی!
پ.ن۳: یعنی مثلا مثه همخونه نبود یه اتفاق جدا از این فرهنگ بیافته!
پ.ن۴: کلا به همه پیشنهاد می کنم که بخوننش! چون واقعا محشره!
پ.ن۵: داستانشم نمی گم! یعنی کلا تو عمرم کم پیش اومده که خلاصه ی کتابو واسه کسی توضیح بدم
پ.ن۶: این شعره هم مال کتابه!
اونایی که رفتنشون رو فریاد می زنن،
قصدشون موندنه ،نه رفتن.
تو اگر روزی قصد رفتن کردی،
جور دیگری برو.
طوری برو که بعد از رفتنت کسی باشه که
چشماش تا همیشه تو رو جستجو کنه
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کنیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~
از پس فردا امتحانای ترممون شروع میشه!!!
کمتر میرسم بیام تو نت !
گاه سکوت یک دوست معجزه می کند٬ و تو می فهمی که:
بودن در فریاد نیست!
۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰-۰
پ.ن۱: سلام!
پ.ن۲: خیلی وقته که یه سوال خیلی ذهنمو مشغول کرده!
پ.ن۳: به نظر شما....
پ.ن۴:اگه الان دوباره تو ایران جنگ بشه.....
پ.ن۵:حالا به هر دلیلی
پ.ن۶: پسرای جوونمون میرن که با دشمن مرز و بومشون بجنگن؟؟؟؟
پ.ن۷: یا خود شماها میرین بجنگین؟؟؟؟
پ.ن۸:جواب خودمو الان میگم!
پ.ن۹: پسرای ژیگولوی الانو که نمی دونم اما...
پ.ن۱۰: خودم مطمئنم که میرم!
و زمانی که بدو گفت : بدین سان کجا خواهی رفت ؟
پاسخ را شنید: هیچ جا و همه جا٬ همه جا و هیچ جا...
و اینگونه بود که سفر او آغاز شد به هیچ جا و همه جا ٬به همه جا و هیچ جا!
و اینگونه بود که او از تمام راه های بوده و نبوده گذشت تا شاید برسد به هیچ جا و همه جا ٬به همه جا و هیچ جا!
و هنوز هم که هنوز است به دنبال راه هاست تا شاید برسد به هیچ جا و همه جا ٬به همه جا و هیچ جا!
سعیده
++++++++++++++++++++++
آیا این درسته؟؟؟؟؟
«آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب »
اما من حتی اگه درست هم باشه بدم میاد ازش
چون اینجوری دیگه هیچ راه برگشتی رو باقی نمی ذاره!
می نشینم به گوشه ای
می سرایم ترانه ای
تا بجویم نشانه ای
از کرانه ای...
روز خوب ولاد تو
طعم خوب نشاط تو
عطر خوب حضور تو
شوق بودن به یاد تو
از خیال تو
در نگاه تو
مست روی تو
به آرزوی تو
می گذرم با امید تو...
قد رعنای تو
قلب دریای تو
چشم شهلای تو
صبر بالای تو
برده هوش من
کرده عقل من
روح و جان من
شمع چشم من
مست و عاشق و جان نثار تو ... آزی جون!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیاد فشار نیارین
تولد مروا بود!
آزی اینو به عنوان کادو بهش داد!
هر بیت از این شعر ما رویاد یه خاطره از همدیگه می اندازه!
تو به من می خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام ٬ آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما
سیب نداشت!
حمید مصدق
٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪~٪٪
پ.ن۱: واااای خدا پس فردا تفلدمه!
پ.ن۲: از پس فردام امتحانای ترممون شروع میشه!
پ.ن۳: همین دیروز «گندم» رو تموم کردم(همون که مال م.مودب پوره)
پ.ن۴: به نظر من که واقعا رمان قشنگی بود!
پ.ن۵: با اینکه وسطاش چرت وپرت زیاد داشت اما آخرش مثه همه ی رمانا کلیشه ای نبود! واقعا آدم بعد از آخرش میره تو شوک!
پ.ن۶: چن روز پیشم داشتم «در سایه ی آرزو ها» که مال میترا شفقه رو می خوندم!
پ.ن۷: از اون رمانایی بود آدم از اول تا آخرشو باید با گریه می خوند!
پ.ن۸: و آخرشم به خنگ بودن دختره و پسره فحش می داد!(اما داستانش بد نبود)