ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خانهی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید.
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت٬
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازهی پر های صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ٬ سر بدر می آرد٬
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد.
در صمیمیت سیال فضا٬ خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا٬ جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانهی دوست کجاست؟
سلام
چطول مطولی؟
به ما سر نمی زنی دیگه!!!!!!!
پیش ما بیا
نظرم بده
سعیده جون سلام عزیزم. دلم برات یه ذره شده بود. ببخشید خودت که میدونی به قول خودت بدبختیهامون شروع شده دیگه کاریش هم نمیشه کرد به خاطر همین هم خیلی وقت بود به وبلاگت سر نزده بودم. ولی اینو بدون که درسته که مدرسه هامون از هم جدا شده ولی دلامون به هم دیگه گره خورده و به این راحتی ها هم باز نمیشه . اینو بدون که هیچوقت فراموشت نمیکنم تو هم فراموشم نکن. فعلا خداحافظ قربونت بشم.
سلام فاطمه جون
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی ؟
دلم برات شده قده یه مورچه!!!
بازم پیشم بیا گلم!
بای هانی!
سلام....اووووووووووووووووووول
مرسی شعر زیبایی بود...همه مطالبتم کما فی سابق با ارزش و قشنگن...به منم سری بزنی شاد میشم