ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پسر ادامه داد:ولی موضوعی هست که باید در باره ی او بدانید.او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد به مین یک دست و یک پای خود را از دست داده و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.
پدرش گفت:پسر عزیزم متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کنیم.
_نه من می خواهم او در منزل ما زندگی کند.
_نه فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم واجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند.بهتر است به خانه برگردی و او را فراموش کنی.
در این هنگام پسر تلفن را با ناراحتی قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده ی پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه ی سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آن ها مشکوک به خود کشی هستند.
پدر و مادر او آشفته و پریشان به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند .
با دیدن جسد قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد .پسر آنها یک دست و پا نداشت