من
کمی
دیر
به دنیای تو
پیوستم و این
قسمتی است
که من
سخت از آن دلگیرم......

بِتاب بر ساقہ‌ام
بِبار بر ریشہ‌ام
خودت را بہ من پیوند بزن
من هرلحظہ
درحالِ افتادنم...

دل از دل بکندم که تا دل تو باشی
ز جان هم بریدم که جان را تو جانی

 

ز خون بر رخ من بدیدی نشان‌ها
کنون رفت کارم گذشت از نشانی


كاش اين دل بتواند كه رهايت بكند
يا كه از خاطره ها باز صدايت بكند

رفتي و مانده نشان بر دل ما...

بازگردي، همه ي عشق فدايت بكند

من همه در حکم توام
تو همه در خون منی

گر مه و خورشید شوم
من کم از آنم که تویی ..

تقدیم به کسی که نامش در بهار من

یادش در اندیشه ی من
عشقش در قلب من

و دیدارش دراین ساعت

آرزوی من است

با تمام دوستی ها ،دلم بیگانه گشت

با تمام دردها،سینه ام هم خانه گشت

سخت بشکستی دلم ،ای بیوفا

من نمی دانم چرا ،آخر چرا

تا کی ای دلبر،
دلِ من بارِ تنهایی کشد؟

ترسم از تنهایی
احوالم به رسوایی کشد

ای جان! تو عزیزتر نه‌ایی از یارم

بی‌یار نخواهمت ز تن بیرون‌شو...

او صبر خواهد از من
بختى كه من ندارم

من وصل خواهم از وى
قصدى كه او ندارد